عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 192
نویسنده : hosein

آیت‌الله جوادی آملی در جایی فرمودند که ارسطو و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم(ع) بودند. آیا به واقع چنین هست؟ آیا ارسطو و سقراط و افلاطون موحد بوده‌اند؟

 

البته که افلاطون و ارسطو هر دو موحد بودند و حتی بسیاری از فلاسفه‌ی غرب که آنها مظهر ماده‌گرایی و کفر می‌خوانندشان، موحد بودند و دست کم این بود که اظهار می‌داشتند در هر حال نیروی قدرتمند مافوقی که نامش قدرت ناشناخته یا عقل برتر یا عقل کل یا وجود محض و ... می‌باشد را نمی‌شود انکار نمود.

الف - اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید که در این نیم قرن اخیر، دیگر هیچ فیلسوفی در غرب مطرح نشد و تمامی نظریات فلسفی جدید، توسط جامعه‌شناسان ارائه می‌گردد و نه فیلسوفان! حال ببینیم که علت چیست؟ آیا دیگر در غرب هگل، کانت، دکارت و ... ساخته نشده‌اند؟ یا آن که دیدند کار فلسفه، بحث از وجود است که فقط با تعقل، اقامه دلیل و برهان و استدلال به آن می‌پردازد و عقل و عقلانیت نه تنها هیچ گاه دلیلی بر انکار وجود خدا (هستی و کمال محض) ندارد، بلکه آن را به اثبات می‌رساند و راه فراری از آن نیست. لذا عملاً باب فلسفه در غرب بسته شد و هر چه هست، فقط نظریه است که توسط جامعه‌شنان ارائه می‌گردد تا به کار سیاست بیاید.

ب – متأسفانه همان‌گونه که از حقوق بشر گرفته تا کالاهای مصرفی چون شلوار جین یا پپسی و کوکا، همه چیز را ابزار سیاست و قدرت کرده‌اند، علم و سرآمد آنها «فلسفه» را نیز به عنوان ابزار سیاسی در قدرت و سلطه به کار می‌برند.

از این رو برای توجیه برتری و سلطه‌ی غرب بر جهان، بحث کلانی در محافل علمی به راه انداخته‌اند که غرب، پایه‌گذار علم و از آن جمله فلسفه می‌باشد و سردمداران آن نیز افلاطون و ارسطو هستند. متأسفانه این تعریف دروغ و استعماری، به شدت حتی در دانشگاه‌های خودمان نیز توسط استاتید صد در صد غرب‌زده و هدفمند تدریس و ترویج می‌گردد.

ج – حضرت آیت الله جوادی آملی، در بحث‌های مفصل به تشریح و تفسیر این ادعا پرداخته و به صورت فلسفی و تاریخی آن را نقد نمودند.

خلاصه کلام ایشان این است که اگر بحث از «وجود» و انواع آن «واجب و ممکن» و مباحث مربوط به آن چون «علت و معلول» - «حرکت و محرک» - «حادث و محدث» و ...، موضوع اصلی فلسفه و ریشه‌ی تمامی علوم است و اگر محور و ستون «حکمت نظری» و «حکمت عملی» و بالتبع «اخلاق نظری و اخلاق عملی» می‌باشد که افلاطون و ارسطو نیز به تدوین و تدریس آن پرداخته‌اند، همه ریشه در «توحید» و مکتب توحیدی که همان مکتب ابراهیمی علیه السلام است دارد. و در این بحث، به بسیاری از مباحث و استدلال‌های ایشان در محاجه با کفار استناد می‌کنند که افلاطون و ارسطو و ملاصدرا و بوعلی نیز همان‌ها را گفته‌اند.

پس چنین نیست که ریشه تمامی علوم و از جمله فلسفه (یا به تعبیر صحیح‌تر حکمت)، غرب و یونان باشد. چرا که به لحاظ تاریخی نیز حضرت ابراهیم علیه السلام، قبل از آنها بوده‌اند. چنان چه می‌فرمایند:

«... تعلیل پراکندگی به نابخردی و فقدانِ عقلْ نشان تأثیر مُثْبَتِ تفکر عقلی و حیات عقلانی در اتّحاد جمعی است. این مطلب، یعنی اینکه هوا روبی و هوس‌زدایی مرهون عقلِ ناب است که بعد از تبیین توحید الهی جامعه را به وحدت رهنمون می‌شود، از ره‌آوردهای اسلام به معنای عام است که دین خدا همان است و بیش از یکی هم نیست و چون خطوط کلّی اسلام جامعْ در مکتب انبیای ابراهیمی(علیهم‌السلام) بوده است و بزرگانِ یونانْ، مانند خردمندان سائر مناطقِ متدین و متمدّن، پیرو پیامبران گذشته بودند، لذا راهنمایی‌های آنان را ضبط و به دیگران منتقل می‌کردند. از این جهت مطالب مزبور هم در وصایای اخلاقی افلاطون آمده است و هم در سفارش‌های آموزنده ارسطو مسطور است ...»

ایشان در مباحث خود افزودند:

« تاریخ مدرن خاورمیانه نشان می‌دهد، ارسطو و سقراط و ... همه از شاگردان حضرت ابراهیم‌(ع) بودند، چون تا زمان آن (حضرت ابراهیم علیه‌السلام)، خاور‌میانه یا ملحد بود و یا مشرک، وجود آن حضرت برهان را اقامه کرد و دنیا فهمید چه خبر است؛ بنابراین فکر ابراهیمی تمام خاورمیانه و یونان را فرا گرفت و ارسطو و سقراط‌ها تربیت شدند.»

د – پس بیان ایشان این است که پایه‌گذار برهان، به ویژه در بحث وجود و مباحث مطروحه چون «علت و معلول» - «حدوث و قدم» و ...، حضرت ابراهیم علیه السلام بوده‌اند، نه افلاطون و ارسطو. لذا منظور از شاگردی افلاطون و ارسطو این نیست که مثلاً در زمان ایشان زندگی می‌کردند و در کلاس‌های درس ایشان حاضر می‌شدند. چنان چه اگر امروز بگوییم: ملاصدرا شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام بود، معنایش این نیست که در زمان ایشان می‌زیسته است.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 156
نویسنده : hosein

 

 چرا در جامعه اهل سنت با وجود تعدد زوجات، طلاق کمتر از جامعه شیعی است؟چرا زنان شیعه با وجود نقص و نازایی و ...هرگز حاضر به ازدواج مجدد شوهر خود نمی‌باشند اما در جامعه سنی اینگونه مسائل پذیرفته شده است.

 

وقتی می‌گوییم: «جامعه‌ی اهل سنّت» یا «جامعه‌ی اهل تشیع»، باید دقت کنیم که آیا تمام رفتارها و فرهنگ زندگی آنان، چون نام شیعه یا سنی را حمل می‌کنند، طبق مذهب‌شان هست یا خیر؟

بدیهی است اگر یک رفتار فردی یا اجتماعی آنان به مذهب‌شان برگردد، یعنی ریشه در باورهای مذهبی داشته باشد، می‌توانیم آن را به مذهب‌شان مربوط کنیم، اما در جوامع شیعی یا سنّی، رفتارهای بسیاری وجود دارد که ربطی به مذهب‌شان ندارد؛ بلکه گاه آبا و اجدای است، گاه قبیله‌ای است، گاهی محیطی است و ... .

الف – به طور قطع نه ما چون نام تشیع را حمل می‌کنیم، مسلمانان و شیعیان آگاه به تمامی آموزه‌های اسلامی و عامل به آنها هستیم، و نه آنان چون اهل سنّت هستند، دیگر هر کاری کنند، عین آموزه‌ی مذهبی آنان است.

ب – امروز کسی نمی‌تواند فرهنگ و رفتار شیعیان ایران را با شیعیان لبنان یا اردن هاشمی یا بخشی از یمن کاملاً منطق نماید، چنان چه حتی فرهنگ و رفتارهای شیعیان قم، مشهد و اصفهان نیز با هم و با فرهنگ و رفتارهای شیعیان ساری و رشت و آذربایجان منطبق با هم نیست. هم چنین کسی نمی‌تواند فرهنگ و رفتارهای اهل سنت ایران را با اهل سنت در عربستان سعودی، یا افغانستان و پاکستان منطق کند، چنان چه فرهنگ و رفتار اهل سنّت سیستان و بلوچستان با اهل سنّت کردستان و کرمانشاه نیز بسیار متفاوت است.

پس اگر طلاق در میان اهل سنّت سیسات و بلوچستان کمتر است، دلیل نمی‌شود که در میان اهل سنت ترکیه نیز چنین باشد، که بتوانیم نتیجه بگیریم طلاق در جوامع اهل سنت کمتر است یا ازدواج مجدد بیشتر است.

ج – امروزه گاه مشاهده‌ می‌شود که چه در جوامع اهل سنّت و چه اهل تشیع، فرهنگ‌ها و رفتارهای التقاطی و تقلیدی از جوامع غیر مسلمان بیشتر حاکم است، تا فرهنگ اسلام و فرهنگ مذاهب.

به عنوان مثال در همین ایران خودمان، تا 50 سال پیش می‌گفتند: دختر با لباس سفید عروس وارد خانه شوهر می‌شود و با کفن از آن خارج می‌شود و طلاق بسیار به ندرت اتفاق می‌افتاد. اما امروز چه؟ سر این که تو چرا به مادر من دیر سلام دادی و یا یا والن تاین هدیه نخریدی نیز ممکن است جدا شوند.

پس سرعت رنگ باختن مذمومیت «طلاق» در جوامع متفاوت نیز به خاطر تفاوت بافت فرهنگی، ساختار قومی یا حتی شرایط محیطی نیز بسیار متفاوت است. چنان چه زن مطلقه شیعه یا سنّی در تهران یک جور نگاه می‌شود و پس از جدایی می‌تواند از نوعی زندگی مستقل خاصی برخوردار باشد، اما در سنندج، زاهدان یا گنبد این چنین نیست، پس همین خود می‌تواند یکی از عوامل راحت کردن یا سخت کردن طلاق باشد و ربطی به مذهب ندارد.

چنان چه اگر آمار ازدواج طلاق تهران که اکثریت با تشیع است، با آمار ازدواج و طلاق استانبول که اکثریت با اهل سنت است، قیاس شود، شاید تفاوت چندانی نداشته باشند.

ج – مسئله ازدواج مجدد، به هر دلیلی نیز همین‌طور است. مثلاً در اعراب برای اهل تشیع و تسنن ازدواج مجدد، خیلی طبیعی است، البته شدت و ضعف مرتبه دارد و به هیچ وجه نمی‌شود این رفتار را میان اهل تسنن عرب در مصر با اهل تسنن عرب در فلسطین مقایسه نمود.

البته ازدواج مجدد در میان اهل تسنن بیشتر رایج بوده و هست و الزامی ندارد که دلیل آن حتماً مذهبی باشد.

اگر یک سنی در شهر ازمیر در ترکیه ازدواج مجدد کند، درست مثل ازدواج مجدد در تهران است و غوغایی به پا می‌شود – اما اگر یک سنی یا شیعه الاذیق ترکیه یا در تونس یا کویت دو همسر داشته باشد، این طور نیست. همین طور شما مشاهده می‌کنید که یک سنی در منطقه «دیاربکر – کردستان» ترکیه، ازدواج می‌کند و دختر جوان را دو سال نزد خانواده‌ی خودش رها کرده و برای کار به آلمان می‌رود و هیچ اتفاقی نمی‌افتد – اما اگر یک سنّی در ژوهانسبوگ - افریقای جنوبی یا همان شهر استبانبول ترکیه این کار را بکند، کار حتماً به اختلاف و طلاق کشیده می‌شود.

د – به زندگی روستاییان [اعم از شیعه و سنّی] که هنوز بر اساس فرهنگ و آداب خود زندگی می‌کنند نگاه کنید. اغلب کارهای سنگین زندگی با زنان است، حتی در برخی از عشایر، وقتی زن وضع حمل می‌کند، فرزندش را به پشت می‌بندد و بدون اندک استراحتی به دنبال زراعت و چوپانی روزمره‌اش می‌رود و مرد در خانه یا چادر خود می‌نشیند و چپق می‌کشد و دیگران برای او کاچی و آش می‌برند تا تقویت شود. خُب این کجایش اسلامی است که بخواهد به مذاهب نیز مربوط باشد؟ اما هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. ولی در تهران یا استانبول، ممکن است یک خانم به خاطر این که مراسم جشن نامزدی، یا عقد، یا سالگرد تولد یا سالروز ازدواجش آن طور که می‌خواسته برگزار نشده، طلاق بگیرد. چنان چه در یک جامعه یا میان اقوامی طلاق نکوهیده است، در برخی جوامع حتی مد و سبب شخصیت کاذب و تفاخر هم می‌شود.

پس، همه فرهنگ‌ها و رفتارهای به دین و مذهب بر نمی‌گردد و اتفاقاً بسیاری از ناهنجاری‌ها به خاطر فاصله گرفتن از آموزه‌های دینی و مذهبی [چه در تشیع و چه در تسنن] پیش می‌آید.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 152
نویسنده : hosein

اگر مقام امامت بالاتر از نبوت است، چرا پیامبر اکرم (ص) به جای اینکه به عنوان "امام" معرفی شوند در جای جای قرآن از ایشان به عنوان "عبد" و"رسول"و "نبی" یاد شده است؟

 

بالاتر بودن، مقام امامت نسبت به نبوت و رسالت، «اگر» ندارد، چرا که خداوند متعال چنین فرموده است.

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (البقره، 124)

ترجمه: و هنگامى كه خدا ابراهيم را با كلماتى بيازمود و او همه را به اتمام رسانيد، گفت: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم‏] گفت: از خاندانم چطور؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى‏رسد.

الف بدیهی است که خداوند متعال می‌توانست بفرماید، ابتدا او را امام قرار دادم و چون موفق بود، به نبوت و رسالت نیز برگزیدم، اما عکس این سیر را فرمود. یعنی فرمود پس از مقام‌های نبوت و رسالت، او را پس از انجام امتحانات، امام قرار دادیم.

ب برخی تلاش دارند به خداوند متعال ادبیات نزول وحی را بیاموزانند و چون نمی‌توانند، تفسیر به رأی کرده و دائم می‌گویند: اگر منظور این بود، آن گونه می‌فرمود و یا چرا این گونه نفرمود؟ اما این خداوند علیم و حکیم است که وحی را آن که گونه که می‌خواهد، نازل می‌نماید و تفسیر، تأویل و شرحش را نیز باید از پیامبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، که همان "راسخون فی العلم" هستند، آموخت. این امر او در فراگیری و عمل به کتاب است.

ج برخی، چون شیعه معتقد به امامت است و آنها نیستند، گمان می‌کنند که حتماً باید این مقام را تکذیب و یا تسخیف و تحقیر کنند. در حالی که واژه، معنا، مفهوم و مصداق "امام"، هیچ اختصاصی به تشیع ندارد.

اگر از آنان سؤال شود که بین مقامات متفاوت نبوت، رسالت و امامتِ حضرت ابراهیم علیه‌السلام، کدام بالاتر است، چه خواهند گفت؟ آیا می‌گویند: ابتدا رسول شد و سپس تنزل یافت و امام شد؟

این آیه، در سنین سالخوردگی آن حضرت نازل شد و خبر از امامت او پس از نزول آیه دارد. این آیه  حاکی از آن است که اولاً حضرت ابراهیم علیه‌السلام نبی بود که به او وحی نازل شد – ثانیاً رسول بود که به کلمات امتحان شد و ثالثاً فرزند داشت که در خصوص ذریه‌اش پرسید و ایشان در سالخوردگی از فرزند برخوردار شدند. پس، آیا می‌گویند: خداوند متعال ایشان را پس از این همه مقامات و امتحانات، از مقام خود نزول داد؟

*- امام، یعنی رهبر و پیشوا و هیچ راهی بدون رهبر نیست. هدایت به سوی امر الهی امام و رهبر دارد «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، چنان چه دعوت به سوی جهنم نیز امام و رهبر دارد «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» و در آخرت نیز هر کسی با امام و رهبرش محشور می‌گردد. خواه معاویه، یزید و اوباما باشد و خواه امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین ... و حضرت مهدی علیهم‌السلام «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ .../ الإسراء، 71» باشند و البته اصل معنا این است که همگان با امام عصر خود (ع) مشحور می‌شوند و باید پاسخگو باشند که با این نعمت چه کرده‌اند؟ بدیهی است که در امر هدایت الهی، امامت و رهبری بالاتر از ابلاغ است. آن تعلیم است و این تربیت. آن آگاهی بخشی و تذکر است و این راهبری و هدایت.

د برخی اهل لفاظی و بازی با کلمات هستند. دقت ندارند که اگر چه قرآن کریم، کلام الله و احسن الکلام است، اما برای بازی با الفاظ نازل نشده است، بلکه برای تعقل، تفکر، تأمل، تدبر، شناخت، بصیرت، تعلیم، تربیت ... و هدایت نازل شده است.

اینان برای قبول یا رد مطلوب خود، همیشه به دنبال "کلمه" می‌گردند! مثلاً در توجیه عدم پذیرش امامت، می‌گویند: "چرا نام علی یا اولادش علیهم السلام در قرآن نیامده است؟"؛ گویی نام امامان و رهبرانی که تبعیت می‌کنند، در قرآن کریم آمده است!

در این بحث نیز می‌گویند: "چرا خداوند متعال پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را به القابی چون: عبد، نبی، رسول و ... خطاب کرد، اما به لفظ امام خطاب نکرد؟"

د/1 آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام را با دقت بخوانند؛ ایشان پس از این توفیق، سؤال کردند که آیا امامت در فرزندان من نیز جاری خواهد شد؟ خدا نفرمود: خیر؛ بلکه فرمود: امامت عهد من است که به ظالمین نمی‌رسد. یعنی به دیگرانی از فرزندان تو که ظالم نیستند، می‌رسد؛ و یعنی به هر کس رسید، او را مظهر عدل بدانید.

د/2 بشر حق ندارد که به خداوند متعال یاد بدهد که اگر می‌خواهی سایر رسولانت را به امامت قبول کنیم، حتماً باید لفظ "امام" را در مورد آنها نیز به کار بری! یک بار فرمود: دیگران نیز به این مقام می‌رسند و در آیات متعدد دیگر، به رسم امامت (نه فقط اسم آن) تصریح کرد. امام، پیشوا و رهبری است که باذن‌الله و بامرالله، هدایت تشریعی و تکوینی دارد.

علامه، آیت‌الله طباطبایی (ره): «... تقدم و مطاع بودن نمی‌تواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باين معنا است كه اوامر و نظريه‏هاى او را اطاعت كنند، و اين از لوازم نبوت و رسالت است .

و اما خلافت و همچنين وصايت معنايى نظير نيابت دارد و نيابت چه تناسبى با امامت‏ می‌تواند داشته باشد؟ و اما رياست در امور دين و دنيا آن نيز همان معناى مطاع بودن را دارد، چون رياست به معناى اينست كه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.

پس هيچ يك از اين معانى با معناى امامت تطبيق نمی‌كند، چون امامت باين معنا است كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند و با اين حال ديگر چه معنا دارد كه به پيغمبرى كه واجب الاطاعه و رئيس است، بگويند: (انى جاعلك للناس نبيا، من مى‏خواهم تو را پيغمبر كنم و يا مطاع مردم سازم، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى‏كنى اطاعت كنند، و يا مى‏خواهم تو را رئيس مردم كنم، تا در امر دين امر و نهى كنى، و يا مى‏خواهم تو را وصى يا خليفه در زمين كنم، تا در ميان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى؟.

پس امامت به معناى هيچ يك از اين كلمات نيست، و چنان هم نيست كه همه آن كلمات براى خود معنايى داشته باشند، ولى خصوص لفظ امامت معنايى نداشته و صرفا عنايتى لفظى و تفننى در عبارت باشد، چون صحيح نيست به پيغمبرى كه از لوازم نبوتش مطاع بودن است، گفته شود:

من تو را بعد از آنكه سال‌ها مطاع مردم كردم، مطاع مردم خواهم كرد، و يا هر عبارت ديگرى كه اين معنا را برساند، هر چند كه عنايت لفظى در كار باشد براى اينكه محذورى كه گفتيم با اين حرف‏ها برطرف نمى‏شود، و عنايت لفظى اشكال را رفع نمی‌كند و مواهب الهى صرف يك مشت مفاهيم لفظى نيست، بلكه هر يك از اين عناوين عنوان يكى از حقايق و معارف حقيقى است و لفظ امامت از اين قاعده كلى مستثنى نيست، آن نيز يك معناى حقيقى دارد، غير حقايق ديگرى كه الفاظ ديگر از آن حكايت مى‏كند. [حقيقتى كه در تحت عنوان" امامت" است (در قرآن" امامت" و" هدايت" با هم آورده شده‏اند)] / المیزان، ذیل آیه.

  برخی گمان می‌کنند که اگر گفته شد: "مقام امامت بالاتر است"، یعنی مقام اهل بیت علیهم السلام بالاتر  از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله است! این گمان غلط است. امام، پیشوا و هادی امّت است؛ اگر به او وحی شد و به سوی امّتی ارسال شد، نبی و رسول نیز هست و اگر نشد، طبق آیین نبی و رسول، پیشوایی و امامت می‌نماید. پیامبر اکرم (ص)، خود نبی، رسول و امام امت بودند و همه مؤمنین در تبعیت ایشان بوده و هستند و رجوع به امامان علیهم السلام نیز در راستای همان تبعیت و اطاعت است.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 126
نویسنده : hosein

اگر واقعاً خداوند قدرتی بی‌نهایت است و مؤمنان را دوست دارد و از کافران بیزار است چگونه است که در دنیا همیشه کفار از زندگی بهتری برخوردارند و مسلمین همیشه در حال بدبختی؟

 

این سؤالی است که جای دارد همه موحدین، مؤمنین و مسلمانان جهان برای ذهن خود مطرح کنند و در آن تعمق و تأمل نمایند و بیاندیشند.

الف – اول بیاندیشند که تشکیک و تردیدی چون: « اگر واقعا خداوند قدرتی بی‌نهایت است و مومنان را دوست دارد و از کافران بیزار است » یعنی چه؟ وقتی می‌گوید: «اگر»، بیاندیشد که خب اگر غیر از این باشد چه می‌شود؟ یعنی خداوند غنی و قوی محض نیست؟ یعنی مؤمنین را دوست ندارد؟ یعنی از کافران بیزار نمی‌باشد؟ و آیا این فرض‌ها به الله جلّ جلاله که منزه (سبحان) از هر نیستی، نقص و کاستی است، راه دارد؟ یا شناخت او این قدر ضعیف و خطاست و مدعی توحید، ایمان و اسلام نیز می‌باشد؟
بعد انسان عاقل و مؤمن بیاندیشد که آیا دلیل عقب‌افتادگی ما ایمان به الله و عمل به اسلام بوده است و آیا علت پیشرفت آنها در برخی از امور «کفر و شرک» بوده است؟

ب – اگر خداوند متعال فرمود: خدای واحد را بندگی کنید و مسلمانان قدرت‌ها را بندگی کردند – اگر فرمود: به شریعت اسلام عمل کنید، اما مسلمانان به شریعت‌های (فرهنگ‌ها و قوانین) غرب و شرق عمل کردند – اگر فرمود: در مقابل ظلم قیام و استقامت کنید و نکردند – اگر فرمود: به قرآن معرفت پیدا کنید، ایمان آورده و عمل کنید، اما آنها فقط قرآن را بوسیدند و سر تاخچه یا سر سفره عقد و سر قبر گذاشتند – اگر فرمود: رسول الله صلوات الله علیه و آله اسوه حسنه و الگوی برتر شماست، اما آنان به الگوهای غربی تأسی کردند و به این تقلید کور و جاهلانه نیز بالیدند – اگر فرمود: از امامان و فقها دین بیاموزید و در احکام از آنان تبعیت کنید، اما در شئون متفاوت زندگی کفار را تبعیت کردند و نام خود را مُدگرا یا روشنفکر گذاشتند – اگر فرمود: وحدت کنید و تفرقه را پیشه کردند – اگر فرمود: تحصیل علم کنید و بسیار کار و تلاش کنید و تنبلی کردند – اگر فرمود: بصیرت داشته باشد و هر جاهل و ظالمی را بر خود مسلط نکنید، و عکس این عمل کردند و ... – باز هم می‌توانند بگویند: «ما مؤمنین یا ما مسلمانان»؟!

ج – آن موقعی که مردم برای اشخاصی ضعیف و خاندان‌های ذلیلی چون قاجارها یا پهلوی که خاک کشور را هدیه می‌دادند، جاوید شاه می‌گفتند، غربی‌ها به دنبال کسب علوم دنیوی رفتند و دست‌کم در صنعت ابزار (تکنولوژی) پیشرفت کردند و در اقتصاد غنی شدند و سپس چون در انسان شدن نه تنها پیشرفتی نکرده بودند، بلکه انحطاط و عقب‌گرد داشتند، با همان تکنولوژی در عرصه جنگ، اقتصاد و فرهنگ بر این به اصطلاح مسلمانان تاختند و اینها نیز به جای مقاومت، ذلیلانه تسلیم شدند ... و این شد سرنوشت به اصطلاح مسلمانان در ایران یا سایر کشورها.

د – اگر همین وضعیت امروز مسلمانان را در ایران و جهان اسلام مورد مطالعه قرار دهیم، پاسخ همه سؤالات برای ما روشن می‌شود.
به عنوان مثال: می‌دانیم که دستورات حکومتی اسلام چیست؟ می‌دانیم که دستورات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری نسبت به حکومت اسلامی – ایستادگی، کار، استقامت، استقلال، عزت ملی، رسیدگی به مستضعفین، وظیفه خدمتگزاری دولت و ... چیست؟ اما به رغم همه اینها، گاهی با اراده خود، کسانی را بر خود (نظام، کشور و ملت) مسلط می‌کنیم که با هیچ یک از این شاخصه‌ها انطباقی ندارند(؟!) و البته تا کار خراب شد و سرمان به سنگ خورد، دیگران [تا خدا] را مقصر می‌کنیم که چرا ...؟
این چگونه قضاوتی است که انسان هر گاه کار خودش را خراب می‌کند، گناهش را به گردن خدا یا اسلام می‌اندازد؟ البته این از تاکتیک‌های دشمن نیز هست که ظلم می‌کند و با تبلیغات گسترده در تهاجم فرهنگی، گناه ظلم را به گردن مظلوم می‌اندازد، تا مبادا مظلوم بیدار شود و بفهمد که از کجا خورده است و دشمن شناس شود.

*- ببینیم که از سویی ما را از خدا، اسلام، قرآن و کمال انسانی دور کرده‌اند و با غفلت و سستی خودمان بر ما مسلط شده‌اند، از سوی دیگر باز هم رها نمی‌کنند و در باورمان نسبت به قدرت خدا یا دوستداری مؤمنان و بیزاری از کفار ایجاد شک و تردید می‌کنند(؟!) به ما القا می‌کنند که اگر خدای شما قدرتی دارد و شما را دوست دارد، پس چرا ما بر شما مسلط و غالبیم؟!
*- پس هر گاه مسلمانان مؤمن یا دست کم مسلمان واقعی شدند و سعی کردند که با توکل به خدا و هدف گرفتن او، از بندگی طاغوت‌های دورنی (نفس) و بیرونی رهایی یابند و به آموزه‌ها و احکام الهی عمل نمایند، حول محور ولایت وحدت کنند، کار و تلاش علمی و عملی کنند، حتماً و حتماً و قطعاً موفق خواهند شد. این وعده‌ی خداست و او خلف وعده نمی‌کند. چنان چه هرگاه عزمی جزم شد و تلاشی صورت گرفت، تحقق این وعده نیز به وضوح دیده شد.

و – خداوند متعال فرمود و وعده داد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ » (محمد ص، 7)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مى‏كند و گام‌هايتان را استوار مى‏دارد.
در همین آیه دقت کنیم، کلام و وعده خداست. اما اولاً خطاب به مؤمنین است، نه هر کس نام خود را مسلمان یا مؤمن گذاشته است، اما هدفی جز متاع جزئی دنیا ندارد و هر کاری دلش بخواهد می‌کند – ثانیاً برای مؤمنین نیز شرط و اگر گذاشته است، اگر نصرت کنید، نصرت می‌شوید.
بخش دوم (نصرت می‌شوید)، وعده الهی است و تردید و تخلفی در آن نیست. پس مسلمانان هر گاه و در هر امری احساس کردند که نصرتی نمی‌رسد، [به قول آیت الله حائری شیرازی]، با به « إِن تَنصُرُوا اللَّهَ » خود شک کنند و در آن اهتمام بورزند، نه این که خطا کنند و بعد بگویند: اگر خدا ما را دوست دارد و از کفار بیزار است، پس چرا ... .
بله، خدا مسلمانان و مؤمنین را دوست دارد و قطعاً آنها را نصرت می‌بخشد، اما آیا ما مسلمان و مؤمن هستیم؟

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 120
نویسنده : hosein

 

شبهه می‌كنند كه دين براى مردم همان زمانى است كه به مردم ابلاغ شده و امروز مردم نيازى به دين ندارند و می‌گويند (العياذبالله) قديمى است. آيا دين روشى ثابت است براى تمام دوران‌ها ...؟ 
همچنين بعضى (العياذبالله) انسان را جاى خدا نشانده‌اند و می‌گويند ما كارى به خدا نداريم و بد و خوب معنا ندارد، يا خودمان تشخيص مى‌دهيم بد و خوب چيست؟ و برخى می‌گويند ما هر طور دلمان بخواهد خدا را مى‌پرستيم نه آنطور كه دين می‌گويد و همچنين می‌گويند ما براى فهم دين نيازى به علما و مراجع و فقها نداريم.

 

آیا این نظریات، فقط ادیان الهی را شامل می‌گردد یا ادیان غیر الهی و بشری را نیز شامل می‌گردد؟ اگر بگویند: فقط ادیان الهی را شامل می‌گردد، سخنی غیر عقلی و علمی است که فقط از لجاجت با خدا و دینش نشأت گرفته است، و اگر بگویند همه ادیان را شامل می‌شود، ناقض خودش می‌شود. اگر خوب و بد نداریم، پس چرا بحث می‌کنند که دین خوب است یا بد؟ و اگر خوب و بد نداریم، پس چطور می‌گویند: خودمان تشخیص می‌دهیم که چه چیز خوب است و چه چیز بد؟!
وقتی بیان، یا ادعا، یا نظریه‌ای، خودش ناقض خودش است، زیاد نیازی به بحث ندارد. چرا اگر همان را قبول کنند، خودش را نفی و نقض کرده است.
گفتند: نظریه‌پردازان معاصر (پست مدرن) می‌گویند: «ما مفهوم کلّی نداریم، پس هیچ چیزی قطعی نیست»! پرسیدم: آیا همین سخن خودش یک مفهوم کلی نیست؟ پاسخ ندادند.
الف – دین، یا از جانب خدا هست یا نیست؟ اگر از جانب خدا نباشد، دین بشری است و طبق گفته خودشان، هر کسی مجاز است به هر دینی که دلش می‌خواهد رجوع کند. خواه اسلام یا مسیحیت باشد، یا بودیسم و هندویسم یا مارکسیسم و لیبرالیسم؛ پس چرا فقط ادیان الهی (و در رأس آنها اسلام) را هدف گرفته‌اند. و اگر بگویند: «دین از جانب خداست»، پس چرا خودشان در امر خدا دخالت کرده و تشخیص می‌دهند که دین مال چه زمانی است و آیا امروز دین لازم هست یا نیست؟ 
الف – دین یعنی مجموعه‌ای شامل نوع نگرش به جهان و عالم هستی (جهان‌بینی) و نیز بایدها و نبایدهای منطبق بر آن (شریعت یا به قولی ایدئولوژی) – پس اساساً «بی‌دینی» در عالم وجود ندارد. هر نوع نگرشی به جهان و وضع قوانینی منطبق با آن نگرش، دین است. لذا فرمود کفار هم دین خود را دارند، پس به آنها بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ – دین شما برای خودتان، دین من برای خودم»
دقت کنیم که آن چه در خصوص دین و بی‌دینی می‌گویند، یک دعوای زرگری یا یک تاکتیک یا بهتر بگوییم کلک و حقه تبلیغی در جنگ نرم است و واقعش این است که می‌خواهند بگویند: «دین تو نه؛ دین من آری».
بدیهی است که دین اگر الهی باشد، بشر حق ندارد بگوید که کدام دین و تا چه زمانی؟ و اگر بشری است، «دین تو نه؛ دین من آری» یک دیکتاتوری بشری می‌باشد. خدا حق دارد و می‌تواند تعیین کند که کدام دین و اوست که می‌تواند بگوید: « إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ »، وگرنه بشر چه حقی دارد که بگوید این دین یا آن دین؟ هر چه بگوید: دیکتاتوری است.
ب – «بشر خدایی»، سخن جدیدی نمی‌باشد، هر چند که اخیراً در قالب نظریات غربی و با دیالوگ‌های جدید مطرح می‌شود. از وقتی خداوند متعال حضرت آدم (ع) و اولادش را آفرید، راه فریب بشر توسط ابلیس و سایر شیاطین انس و جنّ همین بوده که خودآگاه یا ناخودآگاه به انسان القا کنند که «تو خودت خدایی».

اما بشر به عقل و فطرت و تجربه می‌داند و می‌فهمد که نه تنها خدا نیست و حتی قدرت خلق یک مگس را ندارد، بلکه اگر آن مگس چیزی را از او برباید، قدرت بازگرداندن ندارد و در این امر، طالب و مطلوب همه ضعیف هستند.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ » (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم مثلى زده شده است، پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد، هرگز نتوانند مگسى را خلق کنند، هر چند براى آفريدن آن گرد آيند (همه افراد یا نیروها و امکانات خود را به کار گیرند)، و اگر آن مگس چيزى از آنها بربايد، نمى‏توانند آن را پس بگيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
ادعای «بشر خدایی»، جاهلانه‌ترین و مسخره‌ترین ادعایی که بشر به القای شیاطن می‌نماید.
ج – چون بشر (کافر و ملحد) می‌داند که ذاتاً فقیر و محتاج به غیر است و با فطرت و عقل می‌یابد که چاره‌از خدا ندارد و مخلوق و معبود آفریده شده است، همه همّ خود را مصروف این کرد که خدا را آن گونه که خودش می‌خواهد بسازد و سپس آن گونه که خودش می‌خواهد بندگی و پرستش کند. ریشه همه بت‌پرستی‌ها همین است.
خدایان دست ساز بشر نیز یا مصداق بیرونی هم پیدا می‌کنند، یا فقط در تصور ذهنی خلق می‌شوند. لذا بت‌پرستی، گوساله‌پرستی، طاغوت پرستی ... یا «ایسم»پرستی، هر چند که با وجهه‌ی «علم پرستی» یا «شهوت و لذت پرستی» ظهور کند، جایگزین خداپرستی می‌شود. و از آن جهت که بشر فطرتاً عاشق معبود است، این گروه ملحد که گمان می‌کنند بی‌خدا و بی‌دین هستند، آن عشق فطری خود به معبود حقیقی را، به معبودهای کاذب و دست‌ساز خود تعلق می‌دهند:
« وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ...» (البقره، 165)
ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا، همتايانى (از بت‏ها، ستارگان، اجنّه، قدرت‌ها و شهوت‌ها و ...) برمى‏گزينند كه آنها را دوست دارند، مانند دوست داشتن خدا؛ ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند شدت محب‌شان به الله است. (علایق و محبت‌های دیگرشان در طول محبت خداست)
ج – این که بشر مدعی می‌شود «ما می‌توانیم خودمان خوب و بد را تشخیص دهیم و نیازی به خدا نداریم» نیز از همان ادعاهای جاهلانه و متکبرانه‌ایست که طواغیب و قدرت‌ها القا می‌کنند و عوام‌الناس به استثمار کشیده شده نیز می‌پذیرند.
اگر امروز کسی به امریکا، انگلیس و متحدان فراماسون و صهیونیست‌شان بگوید که ما خودمان خوب و بد را تشخیص می‌دهیم، لطفاً شما دیکته نکنید، با انواع قتل‌ها و شکنجه‌ها و جنگ‌ها و تحریم‌ها پاسخش را می‌دهند. خدای کاذب همین‌طوری است، نه علم و حکمت و قدرت دارد و نه حلم و رأفت و رحمت دارد.
د - بدیهی است که قانون یا «عقلی و علمی» است و یا «اعتباری» که ممکن است مبتنی بر عقل و علم باشد یا نباشد.
بی‌تردید در قانون اعتباری – چه به حق باشد و چه به ناحق - فقط «زور» حاکم است. پس زور هر کس بیشتر بود، او قانونگذار است و خوب و بد به تشخیص اوست (نه تشخیص مردم).
خداوند متعال نیز می‌فرماید که هیچ کدام زوری ندارید و همه فقیر و محتاج هستید، شما حتی مالک خیر و شر یا فایده و ضرر خودتان هم نیستید. خلاقیت، الوهیت، ربوبیت، رزاقیت و کبریایی از آن من است؛ من علیم، حکیم و قادرم، پس قانون همان است که من خلق کردم و من ابلاغ می‌کنم.
اما در قوانین عقلی و علمی، سؤال از مدعیان این است که «بشر چه علمی دارد که گمان می‌کند می‌تواند مبتنی بر آن قانون وضع کند؟!»
وقتی کسی نه از اول جهان اطلاع دارد و نه از آخر آن و بر اوضاع و شرایط کنونی نیز احاطه ندارد، چگونه می‌تواند خیر و شر را تشخیص دهد و قانون وضع نماید؟!
بشر هنوز به خودش «موجود ناشناخته» می‌گوید و می‌افزاید که ناشناخته‌‌های ما در زمین و اعماق آب‌ها، کمتر از ناشناخته‌هایمان در آسمان‌ها نمی‌باشد – بشر هنوز نتوانسته یک رابطه‌ی منطقی، عقلی و علمی بین عقل – قلب و نفس خود تعریف کند، چه رسد به قوانین مرتبط به آنها را.
بشر در قرن علم، تکنولوژی و ارتباطات و در قرن فضا، هنوز دچار تبعیض نژادی است. بشر امروز (قدرت امروز) به جامعه‌ی از هم پاشیده‌ی غرب در اروپا و امریکا، اصالت خانواده را دیکته می‌کند و به جوامع اسلامی، فرو پاشیدن آن را دیکته می‌نماید. هنوز استعمار، استثمار، بردگی سنّتی و مدرن و ...، نه تنها ادامه دارد، بلکه رو به تزاید نهاده است. دولت‌های قدرتمند امروزی، با امپراطورهای قرون وسطی و با فراعنه‌ی عصر قدیم، هیچ تفاوتی ندارند، فقط لباس و ابزارشان متفاوت شده است. کدام علم؟ کدام بشر؟ کدام قانون؟ کدام بشر می‌تواند؟
طبق قوانین بشری، اهانت به یک سگ امریکایی محاکمه و مجازات دارد، اما کشتار مسلمانان و نسل‌کشی آنها از فلسطین گرفته تا میانمار، عین حقوق بشر است(؟!)
نکته:
اینها یا خدا را نشناخته‌اند و یا شناخته‌اند و به جنگش می‌روند و به خاطر تبعیت و عبادت خدایان درونی و برونی (نفس و طواغیت خارجی) به دشمنی خدا برخاسته‌اند و با او دشمنی می‌کنند – در واقع بندگان احمقی هستند که به روی خالق و خدای خود شمشیر کشیده و امید پیروزی هم دارند:
« خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ » (النّحل، 4)
ترجمه: انسان را از نطفه خلق کردیم، پس او به ناگاه دشمنی آشکار می‌کند!
از این رو، این گروه اصلاً فکر نمی‌کنند که اگر خدایی باشد (که هست)، دیگر تشخیص دین امروز و دین دیروز با اوست و ادعای ما خدا را هر طور که دلمان خواست اطاعت و عبادت می‌کنیم، حرف مفت است. چرا که «اطاعت و عبادت»، یعنی گردن نهادن به حکم او. لذا «هر طور که دلمان خواست»، یعنی ما خدای او هستیم و نه او خدای ما.
اما اگر خدایی نباشد (که هست)، پس باز هم «او را هر طور که خواستیم اطاعت و بندگی می‌کنیم»، معنا و مفهومی ندارد. چرا که اطاعت، به فرض «بودن» است و نه نبودن. و اساساً اگر خدایی نباشد، مبدأ و معادی نباشد (که هست)، یعنی همه چیز پوچ است. یعنی همه بعد از مرگ نیست می‌شوند.
اگر چنین است، پس چرا این قدر بحث می‌کنند؟ چرا سخن از قانون می‌زنند؟ و چه لجاجتی با دین دارند: هر کسی عمرش را هر طوری که دلش خواست می‌گذارند و بعد می‌میرد و همه یکسان هستند، چه مؤمن و چه کافر، چه عادل و چه ظالم. هر کسی اگر دلش خواست به مردم خدمت می‌کند، اگر دلش خواست ظلم و جنایت می‌کند – دیگر چه فرقی بین این دوست؟ یا به قول خودشان: بد و خوب چیست؟ بد و خوب نداریم. و نتیجه این سخن نیز ضمن تکذیب عقل، این است که زور حاکم می‌شود.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 105
نویسنده : hosein

آیا می‌توان گفت که وقتی به خود می‌نگریم و می‌بینیم که علم ما از خودمان نیست و طبق بطلان تسلسل باید کسی باشد که علمش از خودش باشد، پس خدا علیم است؟

 

البته که نه تنها می‌توان چنین استدلال نمود، بلکه اساساً راه «خداشناسی» همین است.

یک اصل عقلی می‌گوید: «فاقد شیء نمی‌تواند معطی شیء باشد»، یعنی کسی که چیزی را ندارد، نمی‌تواند اعطا کننده‌ی آن چیز به دیگران باشد، پس اگر علم اعطا شده است، معلوم است که اعطا کننده‌ای دارد که علیم است.

توضیح:

انسان راه به «ذات اقدس الهی» ندارد (البته راه به هیچ ذاتی ندارد) و آن وجود مقدس را از طریق نشانه‌هایش، یعنی بروز و ظهور اسم‌ها و صفاتش می‌شناسد، چنان چه هر چیز دیگری را از روی نشانه‌هایش می‌شناسد.

نقص، کمی، کاستی و نیستی، شناسایی ندارند، چون اصلاً هستی نیافته و وجود خارجی ندارند، چنان چه از اسمش معلوم است، کاستی و نیستی هستند؛ یعنی جهل نبود علم است، ضعف نبود قدرت است، زشتی نبود زیبایی است و ... – اما هر چه هست، هستی و کمال است که در رتبه و درجه‌ای ظهور و تجلی یافته است. پس هر چیزی که هست، نشانه و اسم اوست.

امام خمینی (ره): «تمام عالم زنده است، همه هم اسم‌الله هستند. همه چیز اسم خداست. شما خودتان از اسماء‌الله هستید، زبان‌تان هم از اسماء‌الله است، دستتان هم از اسماء‌‌الله است ...؛ نمی‌توانید تفکیک کنید. خود شما اسم الله هستید، حرکات قلب‌تان هم اسم‌الله است، حرکات نبض‌تان هم اسم الله هست، این بادهایی که وزیده می‌شود، همه اسم‌الله هستند.» (تفسیر سوره حمد، ص 102)

پس هر چه در خود و عالم هستی می‌بینیم، همه مرتبه‌ای از هستی و کمال هستند و چون هر کدام با وجود خود نشان می‌دهند که کمال‌شان محدود است، نشان می‌دهند که برخوردار از فقر ذاتی هستند. یعنی در وجود یافتن محتاج کمالی در خارج از وجود خود می‌باشند و چون حدی برای کمال متصور نیست، ثابت می‌شود که باید هستی و کمال محضی باشد که در این موجودات متعین شده است. اگر علم هست، پس علیم هست و اگر زیبایی هست، پس جمیل هست و ... .

علم نیز از همین کمالاتی است که خداوند متعال در وجود هر مخلوقی به اندازه‌ی ظرفیت وجودی‌اش متجلی و ظاهر کرده است، به ویژه در انسان که به او عقل، شعور، منطق، وحی، اراده و اختیار نیز داده است. لذا فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا – البقره، 31» یعنی: او علم همه اسما و نشانه‌های خود را به آدم آموخت – و فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا – العلق، 5»، یعنی: و آن چه انسان نمی‌دانست را به او آموخت.

انسان به خودش و عالم هستی نگاه می‌کند و در آنها حیات، علم، زیبایی، قدرت، حکمت، نظم، تکامل و ... می‌بیند و با عقل و علم مشاهده می‌کند که کمال آنها قائم به خودشان نمی‌باشد، جرا که اولاً همه ممکن الوجود هستند و ثانیاً کمال در هر موجودی، حد و تعینی دارد. از سوی دیگر می‌فهمد که اساساً «هستی و کمال» تعین پذیر نیست و نمی‌تواند توأم با نیستی و نقص باشد، لذا می‌فهمد که لابد «هستی و کمال محض» وجود دارد.

البته اگر به خود بنگرد، بیشتر و بیشتر می‌فهمد، چرا که هر چه در عالم هستی هست، در خود او نیز وجود دارد. لذا در حدیث شریف فرمود: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» - هر کس خود را شناخت، به درستی که خدای خود را شناخته است.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)

تعداد صفحات : 6


سلام* خوش آمده اید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیاز من و آدرس niazman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com