عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 24 آذر 1393
بازدید : 124
نویسنده : hosein

اخلاص امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خاص و عام زبانزد است، اما چگونه در هنگام نماز متوجه ورود سائل شد و به وی انگشتر دارد؟

 

اصل این سؤال که گاهی به صورت شبهه طرح می‌گردد، ناشی از تعریف نادرست از «اخلاص» و هم چنین ضعف شناخت از مقام «ولایت» است.

بدون شک دادن انگشتری به سائل از چنان شدت درجه‌ی اخلاصی برخوردار بوده که نه تنها خداوند کریم در کلام وحی بدان اشاره نموده است، بلکه این عمل را از نشانه‌های «ولی شناسی» قرار داده است. چنان چه می‌فرماید:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاه وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏ (المائده – 55)

جز اين نيست كه ولىّ شما خداست و رسول او و مؤمنانى كه نماز مى‏خوانند و هم چنان كه در ركوع‌اند انفاق مى‏كنند.

از آیه صریح فوق چند نتیجه‌ی اجمالی می‌توان اخذ نمود:

1-    [به رغم انکار برخی] چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است که خداوند فاعل آن را به عنوان «ولی» معرفی می‌نماید.

2-    شدت اخلاص لله در این امر به حدی بوده که خداوند آن را از نشانه‌های «ولی‌شناسی» قرار داده است.

3-    اهدای انگشتری در حال رکوع امام (ع) منعی نداشته که خداوند آن را تأیید نموده است.

برای درک و شناخت بیشتر، لازم است به چند نکته‌ی ذیل اشاره شود:

الف - معنای اخلاص چنین نیست که مخلص (حضرت امیر علیه‌السلام یا هر کس دیگری) از هر امری غافل شود، که اگر چنین بود، لازم می‌آمد تا پیامبر‌اکرم (ص) و سایر معصومین (ع) حتی از ظواهر نماز مثل ارکان و اذکار نماز ـ که عملی دنیایی و جسمانی است – غافل شوند و به محض آن که نیت نموده و تکبیر گفتند، همه‌ی امور و از جمله صورت نماز را فراموش کنند و فقط محو جمال و جلال الهی گردند.

  ب – فرض غفلت مقام ولایت «از کلیه‌ی امور»، نه تنها اثبات «غفلت» آنان (حتی برای یک ثانیه) است، بلکه با عصمت آنان نیز منافات دارد.

  ج – اگر مقام «ولایت» و خلیفه‌ی خدا در زمین لحظه‌ای توجه‌اش از عالم خلقت منفک شود، فیض الهی منقطع و عالم معدوم می‌گردد.

  د – معنای شدت اخلاص این است که عبد مؤمن و مخلص (معصومین ع)، لحظه‌ای [حتی به اندازه‌ی یک چشم به هم زدن] از یاد خدا غافل نمی‌شوند. لذا توجه آنها به عالم و امورات آن نیز به امر خدا و برای خدا صورت می‌پذیرد که عین عبادت و بندگی مخلصانه است.

  و – متأسفانه ما برای درک و شناخت، معصومین (ع) را که انسان‌های کامل و اشرف مخلوقات هستند با خودمان قیاس می‌کنیم! و این خطای بزرگی است، چرا که ما ناقص هستیم. به عنوان مثال اگر در نماز متوجه موضوع دیگری شویم، حتماً از یاد خدا غافل شده‌ایم. اما معصومین (ع) چنین نیستند و ما چاره‌ای نداریم جز آن که آنان را با معرفی خودشان بشناسیم و نه با قیاس به خودمان. ائمه علیهم‌السلام می‌فرمایند:

قلوبنا اوعيه لمشية الله، فاذا شاء شئنا. (بحار الانوار،ج52، ص 51)

قلب‌های ما، ظرف‌های مشیت الهی است، پس چون او خواست، ما خواهیم خواست.

پس، همه‌ی نیات و اعمال آنها الهی و در کمال اخلاص است و عمل یا سخنی از آنان به جز به امر الهی صادر نمی‌گردد و از جمله اهدای انگشتری است.

نکته‌ی مهم دیگری که باید در مقام اخلاص به آن توجه توجه شود «اطاعت امر ولی» است. نماز یک امر الهی است و هم چنین نمازهای متسحبی یا نوافل (که ظاهراً حضرت در حال نماز مستحبی بودند) و زکات انگشتری به سائل نیز امر الهی بوده است.

متأسفانه ما مقام و منزلت «ولایت» را – از ولایت خداوند متعال گرفته تا ولایت رسول و اولی‌الامر و ولی‌فقیه – نشناخته‌ایم. برای روشن‌تر شدن موضوع و اهمیت اطاعت از امر «ولی» به نکته‌ی ذیل دقت فرمایید:

-         روزی حضرت رسول اکرم (ص) وارد مسجد شدند و شخصی را که در نماز بودند صدا کردند. وی پس از اتمام نماز خدمت رسید و عرض کرد، امر بفرمایید یا رسول‌الله (ص). ایشان فرمودند: چرا همان موقع که صدایت کردم پاسخ ندادی؟ او عرض کرد: در نماز بودم.

حضرت به او فرمود: باید نمازت را می‌شکستی و دعوت مرا لبیک می‌گفتی. مگر در قرآن کریم نخوانده‌ای که خداوند فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون‏ (الانفال – 24)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگيتان مى‏بخشد دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همگی به پيشگاه او گرد آورده شويد.

به طور قطع اگر ما هم به جای آن فرد بودیم – اگر چه امر نماز و امر اطاعت از رسول و سایر اوامر الهی را از طریق ایشان آموخته‌ایم – اما گمان می‌کردیم که ادامه‌ی نماز صحیح‌تر از پاسخ دعوت «ولی‌امر» است!

اما اهل عصمت (ع) که دل‌هایشان ظرف مشیت الهی است و خواست‌شان بر اساس خواست خداوند متعال است و جز به خواست او سخنی نگفته و کاری نمی‌کنند، به آداب ولایت‌پذیری و اطاعت از «ولی» کاملاً علم دارند و عمل می‌نمایند. پس، اگر مشیت خدا بر آن بود که بنده‌اش در حال رکوع انگشتری به زکات دهد، می‌دهد و به خداوند عرض نمی‌کند: که فعلاً در حال نماز هستم و نمی‌توانم کار دیگری انجام دهم. صبر بفرمایید تا نمازم تمام شود! اما حضرت علی علیه‌السلام که با اخلاص تمام مطیع امر مولا است، هم نمازش به امر خدا و برای خداست و هم زکاتش به امر خدا و برای خداست.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : دو شنبه 24 آذر 1393
بازدید : 113
نویسنده : hosein

چرا در صحیفه سجادیه یک جا هم بر امام حسین یا امام علی سلام فرستاده نشده؟ (مثلا السلام علیک یا اباعبدالله) مگر صحیفه سجادیه معتبرترین متن دعا در نزد شیعیان نیست؟

 

همان‌طور که مطلع هستید، پس واقعه‌ی اسف‌بار کربلا و شهادت امام حسین سلام الله علیه و همه‌ی یارانش، معرفی امام سیدالشهداء در ابعاد متفاوت و بیان وقایع کربلا توسط امام سجاد (ع) و حضرت زینب کبری (ع) صورت پذیرفت، لذا متون زیارتی و جملات فراوانی از ایشان درباره‌ی حضرت علی و امام حسین علیهما‌السلام وجود دارد. اما چنان چه اشاره فرمودید، صحیفه‌ی سجادیه معتبرترین متن دعا می‌باشد و مجموعه‌ای از نیایش‌های امام سجاد علیه‌السلام با خداوند متعال است. لذا هیچ یک از زیارت‌‌نامه‌ها، احادیث و یا دیگر فرمایشات آن حضرت در این کتاب گردآوری نشده است.

البته لازم به ذکر است که پس از نابودی فرهنگ اسلام ناب محمدی (ص) و شهادت امام معصوم، از مهم‌ترین وظایف امام حاضر (حضرت سجاد ع) احیای مجدد فرهنگ غنی اسلام بود. لذا در قالب دعا حقایق جهان‌بینی‌ و ایدئولوژی اسلام را مجدد معرفی نمودند. چنان چه در قالب دعاها ضمن حمد، تمجید و تعظیم پروردگار و سخن از زینت‌های عرش‌ الهی، به توحید و اخلاص توجه نموده و از حقایق هر بابی چون: نماز – روزه – حج – جهاد ... و آن چه اصول معرفت، بندگی و تقرب در شناخت و رفتارهای شخصی و اجتماعی است سخن به میان آورده‌اند.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : دو شنبه 24 آذر 1393
بازدید : 109
نویسنده : hosein

اگر علت اصلی ختم نبوت بلوغ فکری بشر بود و آنها می توانستند با بلوغ فکری خود دینشان را حفظ کنند دیگر چه نیازی به تعیین جانشین(حضرت علی) از طرف خدا بود؟ اگر بشر به بلوغ فکری رسیده بود پس چرا انتخاب ابوبکر به خلافت را که به شورا بود مذمت می کنید؟

 

بلوغ فکری بشر برای محافظت از پیام وحی (دین) در قبال تحریف یا نابودی و نسیان، یکی از شرایط لازم برای «ختم نبوت» است و نه همه‌ی شروط کافی آن. بدیهی است شروط دیگری هم لازم است که از جمله آنها ارسال رسول نه برای یک منطقه و یا یک قوم، بلکه برای جهانیان است که در آیات مبارکه‌ای چون: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏ (سبأ – 28)» و «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين‏ (الأنبیاء – 107)» و «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً (الفرقان -1)» و «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (ص 87)» و «وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين‏ (القلم – 52)» و ... به آن اشاره و تأکید شده است.

بدیهی است که ارسال نبی و رسول برای جهانیان، مستلزم اکمال دین (و نه فقط بلوغ فکری بشر) می‌باشد که پس از انتصاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روز غدیر فرمود: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً (المائده -3)» صورت پذیرفت. لذا مشخص می‌گردد که معرفی «ولی» و «امام» و اساساً «ولایت» نه تنها بخشی از دین، بلکه فصل کامل کننده‌ی دین است، نه این که دین چیزی باشد و امام کسی باشد که آن دین را حفظ می‌کند، تا اگر مردم خود توانستند دین را حفظ کنند، دیگر نیازی به امام نباشد. مضاف بر این که کار و مأموریت امام صرفاً حفظ دین از تحریف نیست که اگر دین تحریف نشد، نیازی به وجود امام باقی نماند.

دقت فرمایید، اگر مردم به کمالی رسیده‌اند که می‌توانند دین را حفظ کنند، دلیل بر این نیست که این کار را انجام دهند. چنان چه شاهدیم اکثریت غالب مردم، اهتمامی به این امر ندارند. بلکه این فقط یک توان است. بدیهی است که برخی این توان را به فعلیت می‌رسانند و در نهایت دین توسط انسان کامل «امام» حفظ می‌شود و وجود «امام» در میان مردم هر عصر و نسلی برای حفظ دین، هدایت و انجام دیگر امور محوله، از ضروریات است.

اگر خداوند متعال در قرآن کریم در خصوص ضبط و ثبت اعمال و آثار اعمال فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبين‏ (یس – 12)»، معلوم است که در هر زمان امام مبینی وجود دارد و او وظایف دیگری نیز به جز حفظ دین بر عهده دارد. و اگر در خصوص چگونگی حشر در قیامت فرمود: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا (الأسراء – 71)» معلوم می‌شود که هر شخصی باید امامی داشته باشد و حتماً دارد [خواه امام باطل و خواه امام حق]، پس امام حق باید وجود داشته باشد که مردم بتوانند از او تبعیت کنند. و اگر پیامبر اکرم (ص) به سند متواتر شیعه و سنی فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میته الجاهلیه – هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است» - «من مات و لیس له امام مات میته جاهلیه» (صحیح ابن حبان، ح 44) – طبرانی به سند خودش از رسول‌الله (ص): «من مات و لیس علیه امام فمیته الجاهلیه ...» (المعجم الکبیر، ج 10، ص 350) و ...، معلوم می‌شود که شناخت و قبول امامت و بیعت با امام، از اصول دین است و امام وظایف دیگری هم بر عهده دارد. لذا شاهدیم که هیچ یک از مذاهب اسلامی، اصل امامت را نفی نمی‌کنند، بلکه در تفسیر، تأویل و تصدیق (پیدا کردن مصداق خارجی) آن اختلاف می‌کنند. به عنوان نمونه:

1-      معتزلی: قاضی عبدالجبار معتزلی در «شرح الاصول الخمسه»‌، فلسفه امامت را نه تنها اجرای حدود الهی که به امام واگذار شده است، بلکه اجرای همه‌ی احکام شرعی که به امامت بستگی دارد قلمداد می‌نماید. (المغنی، ج1، ص 39)

2-      اشاعری: قاضی ابوبکر باقلانی در پاسخ هدف از نصب امامت می‌نویسد:

الف – فرماندهی سپاه؛

  ب – پاسداری از مرزها،

  ج – سرکوبی ستمگران،

  د – حمایت از مظلومان،

  ﻫ - اقامه‌ی حدود،

  و – تقسیم سرمایه‌های عمومی میان مسلمانان و هزینه کردن آن در جهاد با دشمنان و ... . (تمهید الاوائل و تلخیص الدلایل، ص 477)

تاریخ غدیر به صورت متواتر از ناحیه‌ی شیعه و سنی نقل شده است و نیز تاریخ سقیفه به نقل از هر دو طرف نیز مبین آن است که حتی خلفا، ادعای امامت نداشتند و آن را حق علی (ع) می‌دانستند، بلکه دعوی «حکومت»، آن هم به صورت موقت را داشتند.

پس در اینجا فقط دو سؤال باقی ماند: الف – چه کسی می‌تواند امام را انتخاب، نصب و معرفی کند؟ ب – آیا خلافت باید از آن امام باشد، یا هر کس دیگری هم می‌تواند خلیفه شود و القاب «ولی‌الله» - «خلیفه‌الله» و ... را به خود نسبت دهد و آیات و احادیث نبوی در وجوب اطاعت از آنان را دال بر وجوب اطاعت از خود نماید؟

در این جا نظر شیعه با استناد آیات قرآن، عقل و سنت پیامبر اکرم (ص) این است که اولاً «امام»، انسان کامل است و هر کسی نمی‌تواند در این مسند بنشیند و انسان کامل را نیز فقط خالقش می‌تواند بشناسد و معرفی کند. ثانیاً «امامت» از امور الهی است و نه شخصی، لذا اوست که می‌داند رسالت خود را کجا قرار دهد و چه کسی را به امامت برگزیند: «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه‏ (الانعام – 124) و به تأیید شیعه و سنی این کار را در روز غدیر انجام داد و حضرت علی علیه‌السلام را به «امامت» - «ولایت» و «خلافت» برگزید.

در نظر داشته باشید که خداوند برای اکمال و ابلاغ دین و هدایت انسان‌ها، فقط پیامبر یا فقط کتاب را نازل ننموده است. بلکه یک مجموعه‌ی سه رکنی، شامل رسول – کتاب و میزان را ارسال و انزال فرمود. «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (الحدید – 25)». لذا وقتی قرار می‌شود یکی از سه رکن (رسول) از میان برود، می‌فرماید: دو رکن دیگر (کتاب و عترت) را برای شما باقی می‌گذارم.

عنایت داشته باشید که صرف کتاب، حتی اگر بدون تحریف باقی بماند، نه امکان یادگیری و آموزش‌اش وجود دارد و نه امکان فهم و عمل به آن. حتی کتاب الفبای ابتدایی را نیز نمی‌توان بدون معلمی که بدان اشراف داشته باشد، آموزش داد. چه رسد به قرآن کریم که تبیین همه چیز است! «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين‏ (النحل – 89)». مضافاً بر این که لفظ – حرف – جمله و ... بیان کننده هستند و نه هدایت‌گر و هدایت حتماً توسط شخص هدایت‌گر صورت می‌پذیرد. مگر نه این که همه‌ی انحرافات و فجایع تاریخ اسلام، توسط مسلیمن و با استناد به قرآن صورت پذیرفته است. مگر خوارج یا سپاهیان یزید به قرآن استناد نکردند؟!

پس، علت مخالفت با «شورا» نیز مشخص گردید. چرا که موضوع «شورا»ی سقیفه، دخالت در امر مستقیم حق‌تعالی و نقض فرمان رسول و بیعت همگان در انتخاب و انتصاب انسان کامل و امام بود، نه مسائل شخصی یا اجتماعی! مضاف بر این که امر شورا، در امور مربوط به مردم است و خداوند در «امر» خود با کسی مشورت نمی‌نماید، و مشورت خود دال بر نیاز است.

اگر به آیه مبارکه مشورت نیز دقت نمایید، به پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: «ْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين‏ (آل عمران – 159)» آنان را ببخش و در امورشان با آنان مشورت کن، اما در عین حال (برای امور آنان نیز) تصمیم را خودت و با توکل به خدا بگیر. و در آیات دیگری نیز فرموده که او از شما به شما نزدیک‌تر است – اگر اختلاف کردید به او رجوع کنید و هر چه فرمود بپذیرید.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : دو شنبه 24 آذر 1393
بازدید : 131
نویسنده : hosein

اگر خداند عادل است، پس چرا با اعطای «عصمت» عده‌ای را از گناه دور مصون کرده است و به مابقی این عصمت را نداده است تا مرتکب گناه شوند؟!

 

معنای عدل الهی این نیست که خداوند هر نعمتی به موجودی عطا فرمود، به سایر مخلوقات هم همان را عطا فرماید، که چنین رفتاری خود با علم و حکمت و نظام خلقت منافات دارد!
رایچ‌ترین مفهوم عدل «وَضْعُ کلِّ شَيْءٍ في مَوْضِعِهِ» - یعنی «قرار دادن هر چیزی در جای خودش» می‌باشد.
خداوند متعال هر مخلوقی را بر اساس حکمتی خلق نموده و در جایگاه خودش قرار داده است و ملزومات لازم جهت انجام وظایف محوله را به آن مخلوق عطا نموده است.
عصمت، نشأت گرفته از علم است. علمی که خداوند متعال به وسیله وحی و القاء به معصومین عطا نموده است و همین دو منبع علم، یعنی «وحی» و «القاء یا الهام» را در اختیار دیگران نیز قرار داده است. منتهیٰ علم هر کس به میزان ظرفیت اوست که ظرفیت او نیز بر اساس حکمت خلقت و جایگاهش در نظر گرفته شده است.
لازم است که رسول خدا (ص) و ائمه‌ی اطهار (ع) که مسئولیت دعوت و رهبری مردم به سوی هدایت را بر عهده‌ دارند، به همه‌ی علوم واقف باشند، اما لازم نیست که همه‌ی مردم، به همه‌ی علوم واقف باشند. چنان چه شما مباحث علمی کلاس اول راهنمایی را به کودک دبستانی کلاس اول آموزش نمی‌دهید، چرا که نه جایگاه و ظرفیتش را در این اندازه می‌دانید و نه برای او و وظیفه‌ی که جهت کسب علم بر عهده دارد چنین آموزشی را لازم می‌دانید، آیا این کار حکیمانه‌ی شما ظلم است یا عین عدالت است؟
یا به عنوان مثال: اگر در یک دانشگاه پزشکی و جراحی را به یک مکانیک و مکانیکی را به یک دانشجوی هنر و یا نقاشی را به یک دامپزشک تعلیم نمی‌دهند، ظلم است؟ یا عین حکمت و عدالت است؟
انبیای الهی و سایر معصومین (ع) جایگاه و مسئولیت‌هایی دارند که مخصوص آنهاست. لذا ملزومات وابزار لازم برای انجام آن مسئولیت‌ها – که یکی از آن ملزومات عصمت و ظرفیت آن است - به آنها عطا شده است. اما سایر انسان‌ها در چنین جایگاهی قرار نگرفته‌اند و چنین مسئولیت‌ها و تکالیف سنگینی که لازمه‌اش برخورداری از عصمت (علم جامع) باشد نیز بر عهده ندارند.
پس، مشاهده می‌فرمایید که خداوند حکیم، عادل است و هیچ ظلمی (نقطه‌ی مقابل عدل) در خلقت صورت نپذیرفته است.
در خاتمه، توجه شما به این نکته‌ی مهم لازم است که نه «عصمت» «اختیار» انجام گناه را از انسان (معصومین) سلب می‌کند و نه عدم عصمت انسان را «مجبور» به ارتکاب گناه می‌نماید. بلکه انسان‌ها همگی در دوری یا ارتکاب گناه مختار هستند و بر هیچ کس هم بیش از امکان و توانی که به او داده شده چیزی تکلیف نشده است و هیچ کس هم بابت آن چه بر عهده ندارد مؤاخذه نمی‌گردد.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : دو شنبه 24 آذر 1393
بازدید : 108
نویسنده : hosein

آیا پس از وقوع قیامت، امکان خلق موجوداتی برتر از انسان از جانب خداوند متعال هست؟ اگر هست؛ آیا امامان و کتاب آنها همین امامان و همین قرآن است؟ یا بهتر از اینها خواهند آمد؟

 

باید توجه داشت که منظور از "بزرگ‌تر از انسان" چیست؟ قطعاً منظور قد و قامت و ... نمی‌باشد، چون انسان در میان سایر جانداران روی زمین نیز زیاد هم بزرگ نیست؛ پس منظور مقام و مرتبه‌ی وجودی، یعنی برخورداری از "رشد و کمال" می‌باشد که در تقرب به "هستی و کمال محض" تحقق و تجلی می‌یابد.

الف – رشد و کمال (مرتبه وجودی)، شدت و ضعف مرتبه دارد. هر کسی در رتبه و جایگاهی قرار دارد. از این رو در همین دنیا نیز موجودات بزرگ‌تر و کوچک‌تر از "انسان" وجود دارند، منتهی باید دید که کدام موجود و نسبت به کدام انسان؟ چنان چه حتی مرتبه‌ی انسان‌ها نیز با یک دیگر متفاوت است. مقام وجودی و مرتبه کمالی مؤمن [اگر مؤمن باشد]، به مراتب بالاتر از سایر انسان‌هاست، چون به کمال محض مقرب‌تر است و البته ایمان هم شدت و ضعف مرتبه دارد.

«وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» (آل‌عمراه، 139)

ترجمه: و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد.

ب – به عنوان مثال، در همین دنیا، نه تنها ملائک و به ویژه مقرب‌ترین‌های آنها و صاحبان خرد و ایمان کامل‌تر ، از مرتبه وجودی بالاتری نسبت به بسیاری از انسان‌ها برخوردار هستند، بلکه گاه مقام و مرتبه وجودی برخی از حیوانات نیز نسبت به برخی از انسان‌ها بالاتر است، چنان چه راجع به برخی از انسان‌ها با مشخصات ذیل فرمود: از حیوان پست‌ترند:

«‌وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ‌» (الأعراف، 179)

ترجمه: و حقّا كه ما بسيارى از جن و انس را (گويى) براى دوزخ آفريده‏ايم، زيرا كه دل‏ها دارند ولى (حقايق را) بدان نمى‏فهمند، و چشم‏ها دارند ولى بدان (به عبرت) نمى‏نگرند و گوش‏ها دارند ولى بدان (معارف حقّه را) نمى‏شنوند آنها مانند چهارپايانند بلكه گمراه‏ترند (زيرا با داشتن استعداد رشد و تكامل، به راه باطل مى‏روند) و آنها همان غافلانند.

آنجا نیز به همین تناسب، بزرگ‌تر و کوچک‌تر، یا بالاتر و پایین‌تر وجود دارد؛ سلسله مراتب از «اعلی علیین» است تا «اسفل السافلین»؛ منتهی بزرگ‌تر یا والامقام‌تر و یا به تعبیری کامل‌تر و مقرب‌تر از "انسان کامل"، وجود ندارد.

بهشت و انسان:

بهشت نیز مراتب دارد. در مرتبه پایین، جایگاه مؤمنین است با نعمات آن و در مرتبه‌ی بالاتر خودِ انسان بهشت است. «فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ/الواقعه، 89» وجود خودِ مقربین است. چنان چه از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله در مورد بهشت پرسیدند، فرمود: "انا الجنّة – من بهشتم".

از این رو، مقام انسان و استعداد رشد او، حد یَقِف، یا سقف محدودی ندارد که فرض "بزرگتر از آن"، در مورد او جایز و متصور باشد.

همه مخلوقات ظهور اسمای حق تعالی هستند و معصومین علیهم‌السلام، مظهر اتمّ اسمای الهی هستند. یعنی تمامیت کمال مخلوق در آنها متجلی و محقق بوده و خواهد بود.

اسلام و قرآن در بهشت:

دقت داشته باشیم که آخرت (اعم از جهنم یا بهشت)، دار تکلیف نیست که معنا و نقش نبوت، ولایت، امامت، قرآن و اسلام در آن، مثل دنیا باشد.

"دین" دو بخش اعتقادی و عملی دارد، به تعبیری به دو بخش اصول و فروع تقسیم می‌شود. در بُعد اعتقادی آن، که در آخرت پرده‌ها کنار رفته و همه (از مؤمن و کافر) حقایق را می‌بینند و اصلاً امکان و اختیاری برای کفر و شرک و نفاق و معصیت ندارند – در بُعد عملی نیز آخرت دار عمل نیست، بلکه دار مکافات (نتیجه عمل) است. در آخرت که نماز، روزه، زکات، خمس، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر نیست، که نیازمند دین به عنوان شریعت باشد.

اما آخرت، دار "معرفت = شناخت" هست، دار محبت و بهجت هست، و برای صیرورت کمالی انسان نیز حدی نیست، چرا که معرفت و محبت، نسبت به الله جلّ جلاله می‌باشد و آن نیز پایانی ندارد.

پس در آنجا نبی‌اکرم و اهل عصمت و سایر انبیای الهی علیهم السلام، در آن مقام عظمت خود، همچون دنیا، باب معرفة الله هستند، آینه‌ی تجلی اسما و صفات باریتعالی هستند، اما بحث صدور احکام (شریعت) و ضرورت اطاعت و عمل، برای هیچ کس و در هیچ مرتبه‌ای وجود ندارد.

پس اولاً بزرگ‌تر از انسان کامل، اکنون هم وجود ندارد و بعداً نیز خلق نمی‌شود (چون اصلاً معنا ندارد) – ثانیاً آخرت دار عمل نیست – ثالثاً حقیقت اسلام و حقیقت قرآن کریم هست، اهل عصمت علیهم السلام نیز هستند و معرفت انسان را بالاتر و بالاتر می‌برند و حد پایانی ندارد، چون خدا محدود نیست.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : شنبه 22 آذر 1393
بازدید : 210
نویسنده : hosein

اگر «معجزه» از دلایل بعثت انبیاست، پس چرا پیامبر اسلام (ص) نیز مانند پیامبران دیگر معجزات نداشت و فقط «کتاب» معجزه‌ی اوست؟

 

در مورد معجزه‌ی قرآن، پیش از این مطالبی بیان گردید که مطالعه‌ی آخرین مطلب درج شده (1) می‌تواند برای آشنایی بیشتر مفید باشد. اما در پاسخ سؤال فوق، نکات ذیل نیز ایفاد می‌گردد:

الف – معجزه یعنی انجام کاری خارق‌العاده، به واسطه‌ی قدرتی که خداوند می‌دهد، برای اثبات نبوت.

اصلاً چنین نیست که پیامبر اسلام (ص) هیچ معجزه‌ای به جز کتاب «قرآن کریم» نداشته باشد. به عنوان مثال از معجزات دیگری که در قرآن کریم ذکر شده است، «معراج» است که بسیار معظم‌تر از طی‌الارض‌های حضرت سلیمان (ع) است. «شق القمر» است که بسیار غیر قابل دسترس‌تر از شکافتن رود نیل به ضربه‌ی عصای حضرت موسی (ع) است. «خبر از غیب» است و آن هم اخباری که بسیار حساس‌تر، نقش‌آفرین‌تر و حتی دورتر از اخبار حضرت موسی (ع) یا عیسی (ع) از انواع یا مقادیر مواد غذایی موجود در انبارهاست. زنده کردن مردگان، شفای بیماران و ... به مانند حضرت عیسی (ع)،که توسط ائمه علیهم‌السلام نیز انجام گرفته و می‌گیرد، چه رسد به خود ایشان. و معجزاتی که مانند سایر انبیای الهی در قرآن ذکر نشده، اما در تاریخ ثبت شده نیز بسیار و مکرر است. اما، معجزه‌ی اصلی پیامبر اکرم (ص) به عنوان دلیلی بر نبوت ایشان «قرآن کریم» است که والاتر از تصرف در مادیات می‌باشد.

ب – معجزه یکی از دلایل نبوت است. لذا باید منطبق به شرایط و نیازهای زمانی و مکانی باشد. پس اگر دینی برای همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها آمد، باید معجزه‌اش نیز همیشگی قابل رؤیت در هر مکانی باشد. معجزاتی چون: کشتی نوح، زنده بیرون آمدن از آتش، شکافتن رود نیل، زنده کردن مرده، شفای بیماران و ... همه فانی بودند و از بین رفتند، چرا که مخاطب آن معجزات نیز به لحاظ زمان و مکان محدود بودند، اما مخاطبین دین جهانی نه به قوم خاصی (مثل بنی‌اسرائیل) محدود هستند و نه به زمان خاصی. لذا اگر معجزه‌ای چون «شق القمر»، به عنوان معجزه‌ی پیامبر اسلام (ص) معرفی می‌گردد، برای مردم امروز و فردا و مردمان چین یا آمریکا، دیگر معجزه نبود و نمی‌شود که پیامبری جهانی بیاید و مکرر دریا بشکافد یا طی‌الارض کند و مرده زنده کند تا مردم باور کرده و ایمان بیاورند. بلکه باید معجزه‌ای ارائه نماید که همیشه مقابل دید همگان باشد و همگان بتوانند معجزه بودن را مورد آزمایش قرار دهند.

ج – بیان شد که معجزه باید منطبق با شرایط و نیازهای زمان مخاطب باشد. در گذشته مردمانی که از خدا دور می‌شدند و بالتبع توجه‌شان به ماده و محسوسات جلب می‌شد، به سوی خرافاتی از جنس عناصر طبیعی (سحر و جادو) می‌رفتند و یا مانند زمان حضرت عیسی (ع) که بیماری زیاد شده بود، پزشکان خود را خدایان می‌نامیدند، اما بشر امروز که از خدا دور می‌شود و بالتبع توجه‌اش به ماده و محسوسات جلب می‌گردد، به سوی خدایانی از جنس «علم» و البته در قالب «تئوری و فرضیه» می‌رود، لذا معجزه‌‌ برای او نیز باید از جنس «علم» باشد و علم نیز قالب «کتاب» قابل ارائه است.

د – هم چنان چه در رشد یک نوزاد و طی دوره‌های نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و ... مشهود است، بشر هر چه رشد می‌کند، بیشتر از «محسوسات» به سوی «معقولات» می‌رود و رشد جوامع بشری نیز از این قاعده مستثنی نمی‌باشد.

برای بشر امروز، دیگر معجزات انبیای گذشته، معجزه نیست [هر چند نمی‌توانند مانند آن را انجام دهند]، اما معجزه نیست. بشر امروز نیز نمی‌تواند مثل حضرت سلیمان سوار بر ابر یا باد شود و طی‌الارض نماید، اما می‌تواند هواپیما بسازد. بشر امروز نیز نمی‌تواند با یک ضربه عصا دریا یا رودخانه‌ای را به دو نیم سازد، اما هم سدهای قوی می‌سازد و هم تونل‌های چند کیلومتری در زیر آب. و حتی با یک ذره به نام «اتم» می‌تواند بخشی از زندگی روی کره‌ی زمین را به نابودی کشد. لذا حوادث فیزیکی را معجزه نمی‌داند. اما «عقل» و «علم» برای او معجزه است.

ھ – به خاطر همین رشد عقلی بشر است که در گذشته با دیدن یک معجزه‌ی فیزیکی به نبوت یک نبی پی‌برده و ایمان می‌آوردند، اما مردمان امروز با عقل به حقانیت آنها پی‌می‌برند و چون آنها قبول کردند، معجزه‌ی آنان را نیز تصدیق می‌کنند. والا مگر آنان که امروزه به انبیای سلف گرویده‌اند، معجزه‌ای از آنها دیده‌اند؟! بشر امروز چون با عقل به وجود خدا «توحید» پی برد، به دنبال «نبی» می‌گردد و چون با تعقل ادعای نبوت یک نبی را قبول کرد، به معجزه‌ی او توجه می‌کند. اسلام نیز بشر را از محسوسات به «معقولات» و از خرافات به سوی «علم» دعوت می‌کند، پس معجزه‌اش نیز باید از همین سنخ باشد. لذا معجزه‌اش «کتاب» است. البته منظور از کتاب، چند صفحه کاغذی در بین دو جلد نیست، بلکه همان «علم» است که به وسیله‌ی «کلام» تبیین و ابلاغ می‌گردد و قرآن «کلام‌ الله» است.

 

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : شنبه 22 آذر 1393
بازدید : 134
نویسنده : hosein

شیعیان به امامانشان متوسل می‌شوند و این در هیچ کجای قرآن کریم نیامده است، پس بدعت است. پاسخ چیست؟

 

وهابیت نیز در قرآن کریم آمده است و نه در سنت رسول اکرم (ص) و سخنانشان بدان اشاره‌ای شده است، پس کل وهابیت «بدعت در دین» است. این گروه حدود یکصد و پنجاه سال پیش از طرف انگلستان بر مکه و مدینه و حجاز مسلط شدند تا در منطقه اسلام‌زدایی کنند، لذا با مسلمانان اهل سنت فرق دارند و اصلاً مسلمان نیستند که بخواهند راجع به اسلام نظر دهند. اما در پاسخ سؤال یا شبهه، صرف نظر از این که چه کسانی می‌گویند، دقت به نکات ذیل ضروری است:

الف – در این عالم و همه‌ی عوالم، هیچ کسی نمی‌تواند هیچ کاری را بدون «توسل – وسیله جستن» به انجام رساند. چرا که همه مخلوق، فقیر و نیازمند هستند و خداوند متعال است که غنی است و نیازی به وسایل ندارد و وسایل نیز مخلوق او هستند و همه‌ی وسیله جستن‌ها نیز برای تقرب به اوست. لذا خود در قرآن کریم و کلام وحی، به انسانی که مایل است مسیر رشد را طی کند و مقرب درگاه احدیت شود (مؤمن) می‌فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في‏ سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده - 35)

ترجمه: هان اى كسانى كه در زمره مؤمنين در آمده‏ايد، از خدا پروا داشته باشيد، و در جستجوى وسيله‏اى براى نزديك شدن به ساحتش- كه همان عبوديت و به دنبالش علم و عمل است - برآئيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار گردید.

ب – پس، برای هر کاری وسیله‌ای لازم است. تحصیل و مطالعه، وسیله‌ی علم آموزی است، لباس وسیله پوشش و حفظ بدن است ... و خلاصه آن که حتی یک لیوان آب را نمی‌توان بدون وسیله نوشید. حال چه شده که گمان می‌کنند، بدون وسیله می‌توانند رشد کرده و به تقرب و لقاء برسند؟! بدیهی است که پیامبر، وحی، کتاب آسمانی، معجزه، اهل بیت، نماز، روزه و ...، همه وسیله‌ای هستند و هدف خداوند متعال است. پس، توحید یعنی توسل به وسیله‌هایی که او معرفی کرده است، نه کنار گذاشتن وسایل. و او رسول اکرم (ص) و نیز کتاب و میزانی که به همراه رسول (ص) نازل نموده است را بهترین وسایل هدایت قرار داده است:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ...» (الحدید – 25)

ترجمه: اينكه ما رسولان خود را همراه با معجزات روشن گسيل داشتيم، و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم را به عدالت خوى دهند (مردم برای قسط قیام کنند) ... .

در ادامه می‌فرماید: آهن را نیز یک وسیله قرار دادیم که منافع بسیاری برای انسان دارد.

رسول اکرم (ص) نیز به هنگام نزدیک شدن زمان رحلت فرمود: از این مجموعه‌ی سه محوری (رسول، کتاب و میزان)، من از میان شما می‌روم و دو محور دیگر را باقی می‌گذارم که کتاب است و اهل بیت (ع) من. پس، انسان مؤمن و عاقل باید به این دو محور متوسل شود تا رشد یافته و به سعادت برسد.

ج – اما وهابی‌ها گویا فقط توسل به قرآن، پیامبر و اهل بیت (ع) را خلاف و بدعت می‌دانند! خودشان که برای رفاه چند روزه‌ی خود، به آمریکا، انگلیس، فرانسه ... و حتی اسرائیل متوسل هستند! آیا این بدعت نیست و بدعت فقط توسل به اهل بیت (ع) است؟!

آیا توسل به سلاح‌های امریکایی، اطلاعات و جاسوس‌های اسرائیلی و آموزش‌های انگلیسی و پول‌های دزدیده شده از بیت‌المال مسلمین، آن هم برای خوشگذرانی بیشتر و سرکوب مخالفین در عربستان و بحرین و افغان و پاکستان و ...، توسل و بدعت نیست؟! آیا توسل به ترور، انفجار، نسل‌کشی و ...، بدعت نیست؟! آیا غصب مکه و مدینه و ملک و مالک خواندن خود بر اسلام و مسلمین بدعت نیست ... و فقط توسل شیعیان به اهل بیت (ع) بدعت است؟!

د – نظرات وهابی‌ها در باره‌ی اسلام، نه تنها با تشیع منافات دارد، بلکه حتی با اعتقادات اهل سنت نیز منافات دارد و فقط موافق اندیشه‌ها و توطئه‌های فراماسون است. و گرنه اهل سنت خود نیز اهل توسل هستند که برای نمونه چند نقل معتبر و مستند ایفاد می‌گردد:

-          قسطلانى در كتاب « المواهب اللدنيه » گفته است

  زائر پيامبر اكرم‌، سزاوار است كه دعا و تضرع و استغاثه و تشفع و توسل بسيار داشته باشد. استغاثه‌، طلب يارى و پناه‌جويى است . فرقى نمى كند كه به لفظ استغاثه باشد، يا توسل ، يا تشفع و توجه‌. توجه هم به معناى آن است كه انسان در پى يك موجه و آبرومند و صاحب جاه و منزلت برود و توسل جويدتا به يك مقام بالاتر از او دسترسى پيدا كند. (نقل از: الغدير، ج 5 ص 144)

اگر کسي بگويد: ای محمد، حاجت مرا روا کن و منظورش شفاعت و وساطت و دعا براي تعجيل و انجام کار باشد هيچ اشکالي ندارد. آيات فراوانی در قرآن هست که ظاهر آنها صدور فعل از بنده خداست. (وفاء الوفا، ج1، ص544)، ( طبقات الشافعيه، ج2، ص233)، (سير اعلام النبلاء، ج12، ص467)

و البته اهل سنت به شفاعت و توسل به کمتر از پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) هم اعتقاد نظری و عملی دارند: 

-          ابن کثير می‌گويد: تشييع کنندگان دستمال و عمامه‌هاي خود را به عنوان تبرک روي جنازه ابن تيميه انداختند... و آب غسل او را به عنوان تبرک نوشيد! (البداية و النهايه، ج14، ص136)

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : شنبه 22 آذر 1393
بازدید : 166
نویسنده : hosein

آیا آیه‌ی دوم سوره فتح که به پیامبر (ص) می‌فرماید: گناهان (ذنوب) قبل و بعد تو را می‌بخشم، دلیل بر این نیست که ایشان نیز گناه داشته‌اند؟

 

قبلاً پاسخ کامل این سؤال درج شده بود که با کلیک روی شماره (1) می‌توانید مطالعه فرمایید. اما در این بخش به صورت خلاصه و اجمال به نکات ذیل اشاره می گردد:

معنای «ذهب» گناه نیست. بلکه به معنای «دنباله و تبعات بد» است. گناه به نافرمانی امر خداوند و معصیت در مقابل او اطلاق می‌گردد، اما «ذنب» به هر عملی که بتواند آثار بدی به دنبال آورد گفته می‌شود. لذا اگر چه هر گناهی چون آثار و عواقب بدی در دنیا و آخرت به دنبال دارد ذنب است، اما هر ذنبی، یعنی هر فعلی که بتواند آثار ناخوشایندی به دنبال داشته باشد،‌ گناه نیست. و بسیار اتفاق می‌افتد که یک عمل درست و خوب نیز آثار و عواقب ناخوشایندی به دنبال داشته باشد. مثل این که مأموری مجرمی را دستگیر می‌کند و یا یک قاضی به عدالت وی را محکوم می‌کند، اما او پس از آزادی به قصد انتقام، نقشه‌ی ترور وی را می‌کشد.

پیامبر اکرم (ص) چه قبل از هجرت و چه پس از آن، کارهای بسیاری داشتند که می‌توانست موجب بغض، کینه‌توزی و انتقام مردم عرب قرار گیرد که از جمله بی‌اعتبار کردن بت و بت‌پرستی، ساقط کردن حکومت کفر و طواغیت، مقاومت کامل در جنگ‌هایی که بر او تحمیل می‌کردند، کوتاه کردن دست صاحبان زر و زور و تزویر از اجحاف به مردم و ...، در ضمن تهمت‌هایی نیز به ایشان می‌زدند که می‌توانست دنباله و عواقب سویی داشته باشد، مثل ساحر، مجنون و ... . به اینها «ذنب» گفته می‌شد.

مغفرت نیز به معنای «پوشاندن» است که به فارسی بخشش معنا شده است. چرا که بخشش نیز همان پوشاندن گناه یا ذنب به معنی فوق است. لذا خداوند متعال فرمود: همه‌ی ذنوب گذشته و آینده‌ی تو را پوشش می‌دهم. یعنی نمی‌گذارم عواقب سوء آن عملکردها [که به حق بوده است] یا آن تهمت‌ها و ...، به تو بچسبد و دامنگیر تو شود.

و حق تعالی برای تحقق این وعده‌ی خود، فتح مکه و امان دادن به مخالفین را که موجب تلطیف قلوب شد، نصیب ایشان نمود. بدیهی است که اگر کسی گناه کند، بخشنده در مقابل جایزه نمی‌دهد. اما خداوند هم فتح مکه را داد و هم در آیه بعد وعده‌ی یک نصرت کامل را بیان نمود.

پس، معنای ذنب، گناه نیست. بلکه هر قول یا عملی است که بتواند عواقب بدی را متوجه گوینده یا فاعل آن نماید. لذا معنای آیه این نیست که پیامبر اکرم (ص) در قبل و بعد گناهانی داشته که خداوند او را بخشیده است، بلکه خداوند متعال آثار و عواقب بدی که می‌توانست به خاطر جنگ‌ها یا افتراها متوجه ایشان شود را با فتح مکه و نصرت‌های بعدی پوشش داد. این اتفاق سبب شد تا مؤمنین قوت قلب و قدرت عمل بیشتری پیدا کنند – کسانی که در شک بودند ایمان آورند – قلب کسانی که کینه و بغضی داشتند نرم شود و مخالفین و معاندین نیز در جنگ روانی، جنگ نرم، جوسازی و ...، خلع سلاح شوند.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 116
نویسنده : hosein

آیا قران از فرهنگ عصر و مکان خود تاثیر گرفته است؟ مثلاً اگر جای دیگری نازل می‌شد به جای خرما و شتر چیز دیگری در قرآن می‌آمد؟ لطفاً جواب کلی دهید که بقیه مثال‌ها را هم پوشش دهد؟

 

باید دقت شود که گاهی در طرح یک بحث، با خلط مبحث ظریف و جا به جایی یک واژه که شاید ابتدا زیاد هم مهم به نظر نرسد، یک معنای کاملاً انحرافی و غلط را بیان و القا می‌کنند، که از جمله همین واژه‌ی «تأثیر پذیری» به جای واژه‌های چون «انطباق، هماهنگی و ...» است.

به عنوان مثال: اگر منظور از سؤال این باشد که در هر حال آیات الهی در هر دینی منطبق با زبان پیامبر آن دین و هماهنگ و مفهوم قوم مخاطب و محیط رسالتش (محدود و یا جهانی) نازل می‌گردد، درست است و حرف جدیدی نیست. چنان چه خداوند متعال خود در کلام وحی می‌فرماید:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» (ابراهیم -4)

ترجمه: هيچ پيغمبرى را جز به زبان مردمش نفرستاديم، تا (احكام را) براى آنان بيان كند، و خدا هر كه را بخواهد گمراه، و هر كه را بخواهد هدايت مى‏نمايد، و او عزيز و حكيم است‏.

بالاخره پیامبران از آسمان نازل نمی‌شوند و در بین اقوام زندگی کرده و مبعوث می‌گردند و بدیهی است که هر قومی زبانی و فرهنگی دارد که پیامبرش به آن زبان سخن می‌گوید و به آن فرهنگ آشنایی کامل دارد و اولین مخاطبین هر پیامبری نیز قوم خودش هستند و نه اقوام دیگر و سپس به موجب گستره‌ی شعاع مأموریت الهی، اقوام دیگر را شامل و در نهایت دین جهانی می‌گردد.

اما به این معنایی که ذکر شد، «تأثیر پذیری» نمی‌گویند. تأثیر پذیری وقتی صورت می‌پذیرد که کلام یا فعل متأثر از چیزی باشد و کلام وحی فقط متأثر از علم، حکمت و اراده‌ی الهی است، نه متأثر از هیچ چیز دیگری و از جمله فرهنگ یک قوم. که اگر چنین بود آداب و سنن آن قوم مثل بت‌پرستی، دختر کشی، لجن خواری، قمار، پسر خواندگی و ... را رد نمی‌نمود. و معارف و احکامش را نیز منطبق با فرهنگ و نیازهای یک قوم صادر می نمود و نه منطبق بر عقل و فطرت بشر در تمامی اعصار و خود نیز محدوده‌ی رسالت را تعیین می‌نمود. چنان چه به یکی فرمود: تو مخصوص قوم لوط هستی، به دیگری فرمود: مخصوص بنی اسرائیل هستی ... و به آخری فرمود که جهانی و برای همگان در همه‌ی اعصار هستی.

آنها که مدعی می‌شوند قرآن کریم متأثر از فرهنگ قومی محیط بوده است، در اصل می‌خواهند وحی بودن آن را منکر شوند تا بتوانند در نهایت خالق حکیم را انکار کنند. پس برای آنها هیچ پاسخی در این باره مفید و حتی لازم نمی‌باشد، بلکه باید در اصل مبحث توحید بحث شود، که آیا اساساً جهان آفریدگار حی، علیم، حکیم و قادری دارد یا خیر؟ این آفریدگار هدایت هم می‌کند و یا همه را رها کرده است و ...؟

لذا شاهدیم که مطرح کنندگان این گونه شبهات، فقط روی مثال‌ها تکیه می‌کنند، در صورتی که در قرآن کریم مباحث اعتقادی، فلسفی، عرفانی، حقوقی، اجتماعی، سیاسی و ... بسیاری مطرح شده است و در برخی از مسائل نیز مثال آورده شده است و مثال نیز فقط مختص به «شتر» نبوده که بگوییم عربی است. هر چند که شتر نیز مختص سرزمین‌های عربی نیست و همگان آن را می‌شناسند. بلکه از عنکبوت، مورچه، مگس، زنبور، الاغ، گاو، پشه، خورشید، نور، ماه و ... نیز مثال آورده شده است که عمومیت دارد و تعداد این مثال‌ها و جامعیت آنها نیز بسیار بیشتر از مثال به «شتر» است. بله، البته که قرآن مثالی از یک حیوان که فقط عده‌ای خاص آن را دیده باشند (مثل ماهی سفید که مخصوص دریای خزر است یا کوسه‌ی دریای مدیترانه یا خرس قطبی) نمی‌آورد و حتی چنان چه بیان شد حتی مثال از «شتر» در آن برای همگان آشنا است. آیا کشورهای آسیایی فاقد شتر هستند یا آمریکایی یا اروپایی یا خاور دور مثل چین؟! حالا یک جا کمتر است و یک جا بیشتر. ولی کدام ملتی در جهان وجود داشته یا دارد که به هیچ وجه از پوست، گوشت، شیر و پی شتر استفاده نکرده باشد؟!

اما آنان که اینگونه‌ بهانه را مطرح می‌کنند، در میان همه‌ی مثال‌های قرآنی فقط «شتر» را انتخاب می‌کنند که بگویند: قرآن عربی است و نتیجه بگیرند که یا اصلاً از طرف خداوند نیست و یا دست کم فقط مخصوص به محیط‌های عربی و اعراب است. در صورتی که نه شتر مختص به اعراب است، و نه مثال‌های قرآنی محدود به شتر است و نه «مثل به شتر» دلیل بر وحی بودن یا نبودن، یا منطقه‌ای یا جهانی بودن اسلام می‌باشد.

البته چنان چه بیان شد، مثال‌های دیگری نیز در قرآن کریم وجود دارد که به مراتب بیشتر است. اگر اینان فقط به مثال بسنده می‌کنند و هیچ مطلب و مفهوم دیگری را نمی‌فهمند، چرا مثال‌های دیگر را بیان نمی‌کنند. به مثال به دو نمونه‌ی ذیل دقت شود:

«مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (العنکبوت - 41)

ترجمه: مثل كسانى كه به جاى خدا اوليايى ديگر اتخاذ مى‏كنند مثل عنكبوت است و خانه ساختنش و به درستى سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است اگر بدانند.

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (الجمعة - 5)

ترجمه: وصف حال آنان كه تحمل (علم) تورات كرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به حمارى (الاغی) ماند كه بار كتاب‌ها بر پشت كشد (و از آن هيچ نفهمد و بهره نبرد) آرى قومى كه مثل حالشان اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند بسيار مردم بدى هستند و خدا هرگز ستمكاران را (به راه سعادت) رهبرى نخواهد كرد.

در هر حال خداوند از هر چه که بخواهد مثل می‌زند و در مثل زدن نیز هیچ ابایی ندارد و هر کس که عنادی نداشته باشد با مثلی روشن‌تر و آگاه‌تر می‌شود و آنان که عناد دارند، حتی بحث‌های عقلی نیز در آنان کارساز نیست، چه رسد به مثل‌ها:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ» (البقره - 26)

ترجمه: خدا از اين كه به پشه و يا كوچك‌تر از آن مثل بزند شرم نمى‏كند مؤمنان چون آن را بشنوند مي‌دانند كه درست است و از ناحيه پروردگارشان است، ولى كافران گويند خدا از اين مثل چه منظور داشت بسيارى را با آن هدايت و بسيارى را به وسيله آن گمراه مى‏كند ولى جز گروه بدكاران كسى را بدان گمراه نمى‏كند.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 100
نویسنده : hosein

دلایل اعجاز قرآن کریم چیست؟

 

دلایل اعجاز قرآن یکی، دو تا و محدود نیست که بتوان به راحتی و در چند سطر پاسخ داد. لذا به اختصار به نکات ذیل اشاره می‌گردد:

اعجاز، یا معجزه، امری است که به علم و قدرت الهی توسط برگزیده‌ی او انجام می‌شود و دیگران از انجام مانند آن عاجز و ناتوان هستند. لذا از دلایل اثبات نبوت قلمداد می‌گردد.

خداوند متعال معجزات بسیاری را به دست انبیاء و اولیای خود به ظهور رسانده است. پیامبر اکرم (ص) نیز معجزات فراوانی داشتند، اما «قرآن کریم» به عنوان معجزه‌ی اصلی او اعلام گردید.

این معجزه با دیگر معجزات مانند: کشتی نوح، انگشتر سلیمان، عصای موسی، زنده کردن مرده به دست عیسی علیهم‌السلام متفاوت است، چرا که همه‌ی آنها از نوع تصرف اعجازگونه در طبیعت می‌باشد، اما «کتاب» از نوع تبیین علمی و حکمی همه‌ی حقایق عالم هستی است. پس تک تک حروف، کلمات و جملات آن معجزه است. چنان چه حضرت امیرالمؤمنین (قرآن ناطق و مجسم) می‌فرمایند:

«خاتم انبیاء (ص) همه‌ی آن چه را که پیامبران گذشته در میان امت‌های خود می‌گذاشتند، در میان شما مسلمانان بر نهاد. رسولان الهی که از مجرای طبیعت رخت بربسته‌اند، هرگز امت خویش را مهمل و بدون گستردن راه روشن پیش پای مردم و بدون علایم محکم و دائم در دیدگاهشان رها نساخته‌اند.

علامت و طریقی واضح که پیامبر اکرم (ص) در دسترس شما گذاشته است، کتاب پروردگار شماست. این پیام آسمانی همه‌ی مصالح و مفاسد حیات دنیوی و اخروی شما را بیان نموده است؛ حلال و حرام، فرایض و شایستگی‌ها، ناسخ و منسوخ، مباحات و واجبات، خاص و عام، داستان‌ها و اصول عبرت‌انگیز و امثال و حکم. مطلق و مقید، محکم و متشابه را توضیح داده است و حقایق ابهام انگیز را تفسیر و مشکلاتش را روشن ساخته است...» (نهج‌البلاغه – خطبه‌ی اول، ترجمه مرحوم علامه، آیت‌الله جعفری).

پس، چنان که بیان شد، همه‌ی این کتاب معجزه است. و مهم‌ترین، روشن‌ترین و قابل اثبات‌ترین دلیل معجزه بودن این کتاب، خودش است. لذا خداوند متعال برای اثبات معجزه بودن کتاب، تحدی کرده و به همه‌ی مردمان در همه‌ی اعصار می‌فرماید: اگر باور ندارید که این کلام خدا و معجزه است، ده سوره یا حتی یک سوره مثل آن بیاورید:

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (هود - 13)

ترجمه: آنها مى‏گويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگى است)!» بگو: «اگر راست مى‏گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى را كه مى‏توانيد- غير از خدا- (براى اين كار) دعوت كنيد!»

«وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (البقره - 23)

ترجمه: و اگر در باره‌ی آن چه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده‏ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- براى اين كار، فرا خوانيد اگر راست مى‏گوييد.

پس، کتابی که اول و آخر جهان را به درستی و روشنی تبیین نماید و تمامی احکام لازم برای سعادت بشر را بیان نماید، به گونه‌ای که نه تنها برای دانشمندان و خبرگان و حکما قابل غوص در اعماق آن و دستیابی به گوهرهای گرانقدر علم و حکمت باشد، بلکه برای عوام نیز قابل فهم باشد و در طی قرون هیچ عقل و علمی نتواند تکذیبش نماید، بلکه هر نظریه‌ای اگر صحیح بود مسبوق به علم قرآنی باشد و اگر منطبق با قرآن نبود، خلافش به اثبات رسد ... معجزه‌ای بزرگ است.

از دلایل دیگر آن که همه‌ی این علوم توسط پیامبری بیان، تفسیر و تأویل می‌شود که خود «امی» است. دقت نمایید که معنای «امی» بی‌سواد نیست، بلکه «درس ناخوانده» است. یعنی کسی او را تعلیم ننموده است، پس ثابت می‌شود که سخن او، کلام غیب و معجزه است:

«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (الاعراف - 157)

ترجمه: (مؤمنین) همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «امّى» پيروى مى‏كنند پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى‏يابند آنها را به معروف دستور مى‏دهد، و از منكر باز مي‌دارد، اشيای پاكيزه را براى آنها حلال مى‏شمرد، و ناپاكي‌ها را تحريم مى‌كند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى‏دارد، پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند.

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيي‏ وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (الاعراف - 158)

ترجمه: بگو: «اى مردم! من فرستاده‌ی خدا به سوى همه شما هستم همان خدايى كه حكومت آسمان‌ها و زمين، از آن اوست، معبودى جز او نيست، زنده مى‏كند و مى‏ميراند، پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده‏اش، آن پيامبر درس نخوانده‏اى كه به خدا و كلماتش ايمان دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد!»

از دیگر معجزات آن است که همه‌ی کتب آسمانی در طول زمان و توسط مستکبران و خناسان دچار تحریف شدند، اما اگر پیامبر اکرم (ص) خاتم انبیای الهی و اسلام آخرین دین و قرآن کتابی برای همه‌ی انسان‌ها در تمامی اعصار است، باید هیچ‌گاه دچار تحریف یا تخریب نشود. خداوند متعال به این امر وعده فرموده و چنین نیز شده است:

«إِنَّا نحَْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ» (الحجر - 9)

ترجمه: ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آنيم‏.

پس قرآن کریم، ظاهرش و باطنش،فصاحتش، بلاغتش، حکمتش، نورانیتش و سرتاسرش معجزه است. و دیگران اگر چه همه‌ی دانشمندان و امکانات خود را بسیج کنند، از آوردن یک سوره مثل آن عاجز هستند.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 134
نویسنده : hosein

چرا ضمیر نام خداوند متعال (هو) مذکر است؟ خداوند که جنسیت ندارد.

 

برخی از زبان‌ها (مانند: عربی، انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی و ...) برای هر اسمی «حرف تعریف». برخی یک حرف تعریف (مانند انگلیسی: The) و برخی دو حرف تعریف (مانند فرانسه: La و Le) و برخی سه حرف تعریف (مانند عربی و آلمانی: Der-Die-Das).

اگر چه به خاطر قواعد دستوری حرف تعریف‌های به مذکر - مؤنث و خنثی تقسیم شده‌اند، اما دلیل ندارد که مسمی (صاحب اسم) حتماً جنسیت داشته باشد. مثلاً حرف تعریف «دختر» در زبان آلمانی (Das Mädchen) خنثی است، در صورتی که او مؤنث بوده و خنثی نمی‌باشد و یا حرف تعریف میز، (Der Tisch)  مذکر می‌باشد، در صورتی که میز جنسیت ندارد. و یا در زبان انگلیسی همه‌ی حرف تعریف‌ها خنثی(The) می‌باشد. در دستور زبان عربی نیز حرف تعریف‌ها بر اساس همین قاعده استوار شده است و نه بر اساس جنسیت.

پس، منظور از این تقسیم‌بندی قواعد دستوری است و نه جنسیت. مثلاً اگر برای فرشته حرف تعریف مؤنث به کار رود، مقصود این نیست که فرشته‌ها (ملائک) مؤنث هستند.

گاهی نیز در زبان‌های متفاوت، اسم‌ها یا مفاهیمی نیز از این حالت برخوردار می‌گردند، در صورتی که منظور جنسیت نمی‌باشد. مثل این که در فارسی به جماعت می‌گوییم «مردم» در حالی که همگان مرد نیستند و یا در برخی از آیات قرآن کریم مراد از واژه «رجال» همان مردم است و نه فقط جنس مذکر از نوع بشر. یا به شجاعت توأم با ایثار «مردانگی» گفته می‌شود – فلانی خیلی مردانگی کرد و از حق خود گذشت -، حال آن که ممکن است منظور از فلانی، یک زن باشد که چنین گذشت شجاعانه‌ای کرده است.

 

 

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 141
نویسنده : hosein

چرا حضرت علی علیه السلام قرآنی را که در زمان خلافت ابوبکر جمع آوری کرده بود و خلیفه‌ نپذیرفت را در زمان خلافت خودشان ارايه ننمود؟

 

برای روشن شدن مطلب دقت به چند نکته ضروری است:

الف – در باره‌ی جمع‌آوری قرآن حرف‌ها، شایعات و گاه اختلاف نظرهای بسیاری وجود داشته و دارد. مثل این که قرآن را اولین بار ابوبکر به سند شهود (نقل قول و دو شاهد بر صحت) جمع‌آوری کرد – قرآن در زمان خلیفه‌ی دوم جمع‌آوری شد – قرآن در زمان خلیفه‌ی سوم جمع‌آوری شد و ...، در صورتی که قرآن کریم در زمان حیات پیامبر اکرم (ص)‌ جمع‌آوری شده بود.

مگر می‌شود پیامبری که به عنوان آخرین انبیای الهی برای همه‌ی جهانیان در تمامی قرون و اعصار آینده ارسال شده است،  برای جمع‌آوری و حفظ قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی تدبیری اتخاذ ننموده باشند؟! در زمان حیات ایشان آیات ابلاغ شده نه تنها توسط حافظین حفظ شده و مرتب در محضر ایشان تلاوت و تصحیح می‌شد، بلکه توسط افراد بسیاری روی پوست یا چوب و ... [البته پراکنده] نوشته می‌شد و مرتب از ابتدا تا به انتها نزد ایشان تلاوت می‌گردید و محکم‌ترین دلیل نقلی بر این معنا، خطبه‌ی غدیر خم می‌باشد که ایشان ضمن آن فرمودند: من از میان شما می‌روم و دو چیز گرانبها باقی می‌گذارم که عبارتند از : قرآن و اهل بیتم (ع).

ب – نکته‌ی دوم قابل توجه آن که دشمنان و اختلاف افکنان چنین القا نموده‌اند که قرآن حضرت علی (ع) با این قرآن حاضری که هم اکنون در اختیار مردم است متفاوت بوده و از همین راه به شیعه اتهام زدند که اعتقاد به تحریف قرآن کریم دارند(؟!) در صورتی که شیعه نیز معتقد است هیچ تحریفی یا حذف و اضافه‌ای در قرآن کریم صورت نپذیرفته است. در روایت ذیل تأمل شود:

«در دوران عثمان، كه میان طرف داران مصاحف صحابه اختلاف شدید رخ داد، طلحه بن عبیداللّه به مولی امیرمؤمنان (ع) عرض كرد: به یاد داری آن روزی را كه مصحف خود را بر مردم عرضه داشتی و نپذیرفتند، چه می شود امروز آن را ارائه دهی تا شاید رفع اختلاف گردد؟

حضرت از جواب دادن سرباز زد طلحه سؤال خود را تكرار كرد حضرت فرمود: «عمداً از جواب خودداری کردم». آن گاه به طلحه گفت: آیا این قرآن كه امروزه در دست مردم است، تمامی آن قرآن است یا آن كه غیر ازقرآن نیز داخل آن شده است؟ طلحه پاسخ داد: البته تمامی آن قرآن است حضرت فرمود: «اكنون كه چنین است، چنان چه به آن اخذ كنید و عمل نمایید، به رستگاری رسیده‌اید» طلحه گفت: اگر چنین است، پس ما را بس است و دیگر چیزی نگفت.

[السقیفه، ص 82]

ج – بلکه قرآنی که حضرت علی (ع) جمع‌آوری نموده بودند، شامل ویژگی‌هایی بود که به اهم آنها اشاره می‌گردد:

ج/1 - نگارش آیات و سور به صورت دقیق بر اساس ترتیب نزول آنها. مثلاً قرار گرفتن آیات مکی قبل از مدنی و ... . بدیهی است که این روش برای تحقیق و شناخت سیر نزول آیات، سیر تشریع احکام و مسائلی چون ناسخ و منسوخ‌ها بسیار مؤثرتر بود.

ج/2 – ثبت آیات بر اساس نوع قرائت وجود مقدس پیامبراکرم (ص) که صحیح‌ترین و اصیل‌ترین قرائت بود. بدین ترتیب اختلاف قرائت‌هایی که موجب اختلاف تفسیرها و بروز سؤالات عدیده می‌گردید از میان می‌رفت.

ج/3 – این مصحف مشتمل بر تنزیل و تاویل بود یعنی موارد نزول و مناسبت‌هایی را كه موجب نزول آیات و سوره‌ها بود، در حاشیه مصحف توضیح می داد این حواشی بهترین وسیله برای فهم معانی قرآن و رفع بسیاری از مبهمات بود و علاوه بر ذكر سبب نزول در حواشی، تاویلاتی نیز وجود داشت. این تاویلات برداشت‌های كلی و جامع از موارد خاص آیات بود كه در فهم آیه ها بسیار مؤثر بود. امیرمؤمنان (ع) خود می فرماید: «و لقد جئتهم بالكتاب مشتملاً علی التنزیل والتاویل»[محمد جواد بلاغی، آلا الرحمان، ج1، ص 257] و نیز می فرماید: «آیه‌ای بر پیامبر(ص) نازل نشد، مگر آن كه بر من خوانده و املا فرمود و من آن را با خط خود نوشتم و نیز تفسیر و تاویل، ناسخ ومنسوخ و محكم و متشابه هر آیه را به من آموخت و مرا دعا فرمود تا خداوند فهم و حفظ به من مرحمت فرماید از آن روز تا كنون هیچ آیه‌ای را فراموش نكرده و هیچ دانش و شناختی را كه به من آموخته و نوشته‌ام، از دست نداده‌ام»[تفسیر برهان، ج1، ص 16، شماره14] بنابر این اگر پس از رحلت پیامبر(ص) از این مصحف كه مشتمل بر نكات و شرح و تفسیر وتبیین آیات بود استفاده می‌شد، امروزه بیش‌ترین مشكلات فهم قرآن مرتفع می گردید.[ برای اطلاع بیش‌تر در زمینه‌ی نظم و ترتیب مصحف علی (ع) رجوع شود به: تاریخ یعقوبی، ج2، ص 113. السقیفه، ص 82] – (تبیان)

د – ممکن است سؤال پیش‌آید که چرا همین مصحف جمع‌آوری شده را در زمان حکومت خود ارائه ندادند؟ باید توجه داشت که صرف به حکومت رسیدن دلیل بر مساعد بودن همه‌ی شرایط برای طرح یا اجرای یک موضوع نمی‌باشد. به ویژه با توجه به این که حکومت آن حضرت پس از گذشت 25 سال که برای رسوخ دادن افکار یا برداشت‌های غلط یا متداول نمودن سنت‌های غلط و افراط‌ها و تفریط‌ها کافی بود، به استقرار رسید و فرصت بسیاری لازم داشت تا اذهان عمومی به نقطه‌ی اول برگردد و پذیرای حقایق اسلام ناب محمدی (ص) باشد و حال آن که حکومت ایشان بیش از 5/4 سال به طول نیانجامید. لذا امکان عدم پذیرش، مقابله، تحریف، نابودی و ...، بسیار زیاد بود.

چطور می‌توان انتظار داشت مردمی که ظرف کمتر از یک ساعت از رحلت پیامبر اکرم (ص)، پیمان خود در غدیر را که بیش از سه ماه از آن نگذشته بود شکستند و علی (ع) را خانه نشین کردند، اکنون پس از گذشت 25 سال قرآن او را بپذیرند؟ چنان چه شاهدیم وقتی ایشان مصحف جمع‌آوری شده را به مسجد آورد و خلیفه نپذیرفت، کسی هم شاکی و معترض نگردید!

مضاف بر این که شخص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام، خود اصل، روح و تجسم قرآن کریم است. مگر خودش را قبول داشتند که قرآن جمع‌آوری شده‌اش را قبول کنند؟! و مگر احترام و حفظ خودش را رعایت کردند که احترام و حفظ قرآن جمع‌آوری شده‌اش را رعایت کنند؟! مگر در همان دوره‌ی کوتاه حکومت ایشان، جنگ جمل، صفین و ... را به نام اسلام و قرآن به راه نیانداختند و مگر قرآن بر سر نیزه نکردند و مگر حتی یاران حضرت امام علی (ع) با دیدن ظاهر و مجلد قرآن بر سر نیزه‌ها بر ایشان نشوریدند و دست از جنگ با معاویه برنداشتند؟ علی (ع) که تحت فشار یارانش قرار گرفته بود به مالک اشتر که به تیر رس خیمه‌ی معاویه رسیده بود، پیغام داد: ای مالک اگر می‌خواهی مرا زنده ببینی عقب نیشینی کن و برگرد! یعنی همان یاران علی (ع) او را به نام قرآن تهدید به قتل کرده بودند! پس، معلوم می‌شود که در دوره‌ی حکومت نیز شرایط مساعدی برای ارایه‌ی آن وجود نداشت.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 130
نویسنده : hosein

به نظر شما اگر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در این عصر به رسالت مبعوث می‌شدند، آیا قرآن نازل شده از جانب خداوند متعال، باز دوباره متنش همین متن بود. (مثل سوره تبت و فیل و آیات یسئلونک و...) و یا متن، توانایی تغییر داشت در حالی که همه‌ی ویژگی‌های قرآن کنونی و اعجازاتی که برایش قائلیم محفوظ باقی بماند؟

 

اگر چه سؤال خوبی است و یک مسلمان، به ویژه دانشجو و دانش‌پژوه، همیشه و در هر عصری باید قرآن را تا تعقل و تفکر تلاوت نماید؛ اما فراموش نکنیم که برخی از اساتید، طی برنامه‌ای هدفمند، مأموریت ایجاد تشکیک و شبهه را به دوش دارند و از هر حیله‌ و ابزاری [از جمله واژه‌ی "علمی"] برای القای شبهات خود سوء استفاده می‌کنند. اکنون این استاد (که إن شاء الله از آنان نباشد و قصدش واقعاً تحقیق و پژوهش باشد)، همان شعارهای دیگران را با ساختار دیگری [که اساساً غلط و انحرافی می‌باشد] مطرح کرده است، سؤال‌هایی چون:

1-      آیا قرآن مال 1400 سال پیش نیست؟

2-     آیا قرآنی که 14 قرن پیش آمده، امروزه کاربردی دارد؟

الف – بدیهی است که این قبیل تشکیک‌ها، مبتنی بر عدم شناخت و باور خداوند متعال و بالبتع اسلام و قرآن کریم می‌باشد. به طور حتم، اگر باوری بود، هیچ کس گمان نمی‌کند که "لابد، خدا نمی‌دانسته چه می‌کند و چه باید بکند، و او اکنون دانسته است"!

خداوند علیم و حکیم است، پس او "اَعلَم" است به این که چه کسانی را در چه اعصاری و برای چه مدت زمان و گستره‌ای به رسالت مبعوث دارد و چه مباحث و مطالبی را به او وحی نماید:

«وَإِذَا جَاءتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ»

ترجمه: و چون آيتى برايشان بيايد، مى‏گويند: «هرگز ايمان نمى‏آوريم تا اينكه نظير آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما [نيز] داده شود.» خدا بهتر مى‏داند رسالتش را كجا قرار دهد. به زودى، كسانى را كه مرتكب گناه شدند، به [سزاى‏] آنكه نيرنگ مى‏كردند، در پيشگاه خدا خوارى و شكنجه‏اى سخت خواهد رسيد.

ب – خداوند متعال 124 هزار نبی و رسول فرستاد و این سلسله را به حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله ختم نمود؛

*- پس در مورد او فرمود که خودش رحمتی برای جهانیان است،  است و در مورد نبوتش فرمود که آخرین انبیاست و در مورد رسالتش نیز فرمود که جهانی است و محدود به یک دوره یا گستره‌ی خاص نمی‌باشد (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ / الأنبیاء، 107):

«مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا» (الأحزاب، 40)

ترجمه: محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم (ختم کننده) پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

*- به او کتابی (مجموعه‌ای از وحی) را نازل نمود، چنان چه بر پیشینیان زُبُر، صُحُف، تورات و انجیل را نازل نمود. نام این مجموعه را «قرآن – فرقان» گذاشت و فرمود فرقش این کتاب برای همه ادوار و عالمیان است:

«تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا» (الفرقان، 1)

ترجمه: پرخير و پاينده است آن [خدايى‏] كه بر بنده‏ى خود [كتاب‏] جدا كننده‏ى حق و باطل را نازل كرد تا براى جهانيان هشدار دهنده باشد.

سؤال غلط و انحرافی است:

پس به طور کلی سؤال «اگر پیامبر اکرم (ص) امروز مبعوث می‌شد»، یا «اگر قرآن کریم امروز نازل می‌شد»، یک سؤال غلط و انحرافی است، چرا که ایشان برای امروز و فردا مبعوث شده‌اند و قرآن نیز برای امروز و فردا نازل شده است. و اگر قرار بود در زمان دیگری، شخص دیگری یا کتاب دیگری نازل می‌شد، خداوند متعال، علیم و حکیم، آگاه‌تر از همگان بوده و هست.

کتاب آسمانی (قرآن کریم):

*- قرآن کریم مجموعه‌ای از «جهان‌بینی» و نیز «بایدها و نباید»های منطبق با آن جهان‌بینی می‌باشد.

اصول – حال، آیا اگر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، در آن عصر یا این عصر یا اعصار دیگر آمده باشد، در توحید و معاد (مبدأ و مقصد) یا نبوت و ولایت فرقی می‌کند؟ آیا انبیای قبلی با صدها یا هزاران سال فاصله، چیز دیگری گفته بودند (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ)

فروع – آن چه به تناسب زمان، مکان، گستره و مخاطب تغییر می‌یابد، "شریعت = قوانین" است که به آن "فروع" گفته می‌شود. پس خدایی که نبی خاتم (ص) را فرستاده می‌داند، چه احکامی را وضع نماید که برای همه ادوار و اعصار جاری و ساری باشد.

*- بیان اصول و احکام، و به طور کلی "تعلیم و تربیت در مسیر رشد و کمال"، گاه در قالب استدلال بیان می‌گردد – گاه خبر، گاه حکم، گاه نقل تاریخی (حکایت) برای مطالعه، اندیشه، تجربه، عبرت – گاه مَثَل، گاه پند و موعظه، نصیحت یا بشارت و انذار و ... .

روش تحقیق و نقد:

بدیهی است کسی که طالب رشد و کمال است و در قرآن کریم تحقیق و بررسی می‌کند، هیچ‌گاه فقط یک آیه یا به قول معروف یک پارامتر را به تنهایی، تجزیه شده و منفک از آیات و سوَر دیگر مطالعه نمی‌کند؛ چرا که می‌داند یک مجموعه است.

اگر دقت شود، همیشه سؤال و شبهه در مورد "کلّ قرآن مجید" مطرح می‌شود، اما برای اقامه دلیل و برهان، به یک یا حتی نیم آیه استناد می‌شود؟!

سوره‌های چون تبت، فیل ... یا آیه‌هایی چون "یَسئلونَک":

اگر کسی اهل عِلم، به ویژه در علوم قرآنی باشد [چه مسلمان و چه غیر مسلمان]، هرگز چنین سؤال نمی‌نماید. چرا که حتی اگر یک دور و به صورت سطحی نیز قرآن کریم را تلاوت کرده باشد، خودش پاسخ را می‌یابد.

سوره فیل:

از سوره‌ای موسوم به "تبت" مثال می‌آورند و گمان می‌کنند که چون اسم شخص خاصی چون «ابولهب» در آن آمده است، دیگر برای امروز کاربردی ندارد!

«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ - بريده باد هر دو دست ابو لهب و مرگ بر او»

آیا "ابولهب" فقط یک شخص بی‌بدیل بود و دیگر مشابه او در هیچ یک از اعصار و جوامع وجود نداشته و ندارد؟ کسانی که چون از دو بازوی مال (قدرت اقتصادی) و طرفدار (جمعیت، اکثریت و ...) دارند، با جهل و ظلم تمام مقابل حق می‌ایستند؟ پس ابولهب بسیار بوده و هست.

«مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ - دارايى او و آنچه اندوخت، به سودش نشد (نمی‌شود)»

این یک تذکار، هشدار و انذار به همگان است. همگان باید بدانند که دارایی‌ها و عملکردهای ناصواب (نقشه، حیله، توطئه، خیانت، جنایت و ظلم)، انسان را از "حق" بی‌نیاز نمی‌کند و بازدارنده و یا سپری برای نتیجه‌ی اعتقادات و عملکرد سوء در دنیا و آخرت نیز نمی‌شود.

سوره الفیل:

از سوره‌ای موسوم به "الفیل" مثال می‌آورند:

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ...»

ترجمه: آيا نديدى پروردگارت با پيلداران چه كرد * آيا نيرنگ و نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟

یک گزاره‌ی تاریخی بیان شد، البته نه برای قصه‌گویی از تاریخ گذشتگان، بلکه برای درس، حکمت و عبرت. حال آیا «اصحاب پیل»، در طول تاریخ فقط یک گروه بودند؟ آیا امروز «اصحاب فیل» نداریم؟

بله، ابزار و تجهیزات تغییر می‌کند؛ در جنگ‌ها شمشیر به بمب و فیل به فانتوم یا موشک مبدل می‌گردد، اما "انسان"، همان "انسان" است. به قوای نظامی و مکرهای سیاسی و تبلیغاتی خود تکیه کرده و می‌بالد. زیادتی تسلیحات سبب طغیانش می‌شود، و فراموش می‌کند که به جنگ خدا می‌رود و اگر خدا بخواهد، حتی با یک پشه، او را از پای در می‌آورد.

یسئلونک = سؤال:

برای انسان عاقل، طالب علم؛ و جویای حق، و عاشق رشد (در هر زمینه‌ای) همیشه پرسش (سؤال) مطرح است. خواه سؤال از تاریخ گذشتگان باشد (وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ) - یا در مورد وجود خودش باشد (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ) – یا در مورد عاقب خودش و قیامت باشد (يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ) – یا سؤال در مورد چه باید کردها و چه نباید کردها (شریعت، احکام، فقه، قانون، حقوق) باشد، مثل: (یَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ – از تو می‌پرسند: چه انفاق کنند) – (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ – از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند) – (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى – از تو درباره [حق و حقوق] یتیمان می‌پرسند) – (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ – از تو درباره انفال [غنائم جنگی] می‌پرسیدند) و ... .

حال آیا "سؤال" کردن، به ویژه در باره مسائل مبتلابه همیشگی انسان، اختصاص به مردمان یک عصر دارد؟ اینها سؤالات همیشگی بشر است، به ویژه برای کسی که می‌خواهد در "صراط مستقیم" گام بردارد. منتهی مهم است که سؤال را از که می‌پرسند و پاسخ را از چه کسی انتظار داشته و مطالبه می‌کنند؟!

بدیهی است که "علم" به حقایق عالم هستی (جهان‌بینی) و نیز به چه باید کردها و چه نباید کردها (شریعت، قانون، فقه، حقوق ... یا هر چه نامش را بگذارند)، نزد خداوند علیم و حکیم است و هدایت بر عهده‌ی اوست، پس باید از "رسول و وحی‌ای که به او نازل شده" سؤال شود. باید از معادن وحی، مخازن علم الهی، برخورداران از علم لدنی و راسخون فی‌العلم سؤال شود.

نتیجه:

پس ما هیچ موقع به دنبال پاسخی برای سؤال غلط  و انحرافی «اگر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله امروز مبعوث می‌شد ...» نمی‌گردیم، تا خودآگاه یا ناخودآگاه به ذهنمان القا کنند که "نکند مال آن روز بوده است؟!"، بلکه با حتمیت و قاطعیت تمام می‌گوییم: رسول اعظم صلوات الله علیه و آله، برای همه اعصار مبعوث شده و قرآن کریم نیز برای تمامی ادوار و عالمیان نازل شده است.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 183
نویسنده : hosein

سه پدیده، [به عنوان برهان] با وجود خدای عالم، قادر و خیرخواه مطلق، در تضاد است: 1- نرسیدن دین به تعداد زیادی از انسان‌ها. 2- تضادهای اساسی و فیصله ناپذیر بین ادیان. 3- تضادهای اساسی و فیصله ناپذیر بین قرائت‌های مختلف از یک دین.

 

هیچ یک از موارد فوق «برهان» نمی‌باشد. مگر هر نوع ادعایی که اولش کلمه «برهان» را بگویند، «دلیل و برهان» می‌شود.

برهان (یا اقامه دلیل)، یعنی تثبیت علتی برای اثبات پیدایش چیزی یا حالتی (معلول). خواه موضوع مادی باشد، مثل این که بگویند: از علل ریزش باران، تراکم ابرهای بارور است – خواه غیر مادی باشد، مثل این که بگویند: علت معلومات این شخص، کسب علم و مطالعه است.

پس اقامه برهان و دلیل نیز اصولی دارد که باید رعایت شود و از جمله آنها «سنخیت» می‌باشد. مثلاً اگر بگویند: علت وجودی جاذبه‌ی زمین این است که ما گاهی گرسنه می‌شویم، گاه با هم در صلحیم و گاه در نزاع؛ سنخیتی ندارند و این سخن به عنوان یک «برهان» برای اثبات یا نفی جاذبه زمین، مورد بحث و بررسی و نقد قرار نمی‌گیرد.

الف – وقتی سخن از «وجود» پروردگار عالم و یا هر «موجود» دیگری به میان می‌آید، برهانی از سنخ و مرتبط با «وجود» باید اقامه شود. یعنی می‌گویند: «وجود انواعی دارد، یا واجب است یا ممکن و ...» .

وقتی سخن از «گرایشات و رفتارهای» انسان به میان می‌آید نیز علل مربوط به آن می‌تواند به عنوان دلیل و برهان اقامه گردد. مثلاً بگویند: این جامعه فقیر است، چون از شرایط اقلیمی مناسبی برخوردار نیست و یا استعمار و استثمار شده است.

ب – کثرت گرایش مردم به یک دین، اتحادها آنها در یک نگرش یا قرائت، "علت" وجودی برای پروردگار عالم نیست که گفته شود «پروردگار عالم معلول اینهاست، پس اگر این علت نبود، آن معلول نیز نخواهد بود».

ج – خداوند متعال، واجب الوجود، هستی و کمال محض است و اصلاً «معلول» یا «مخلوق» نیست که چیزی یا کسی «علت» وجودی آن باشد.

د – البته که در برهان (لمّی)، از "معلول" می‌شود پی به "علت" برد و تا حدود زیادی او را شناخت، اما باید دقت شود که "اثبات وجود" با اقامه‌ی "علت برای اثبات وجود" بسیار متفاوت است.

به عنوان مثال: اگر شما در یک منطقه‌ای (بزرگ به حد یک قاره، یا کوچک به حد یک باغ یا مزرعه)، درخت و گیاه و سرسبزی ببینید، پی می‌برید که لابد در اینجا «آب» هست؛ اگر خشکی ببینید، پی‌ می‌برید که لابد در اینجا «آب» نیست؛ اما «علت» پیدایش آب که سرسبزی و درخت و گیاه نمی‌باشد.

ﻫ – انسان موجودی چند بُعدی، (عالم پیچیده شده) و دارای قوای بالفعل و بالقوه (استعداد)های بسیار می‌باشد؛ بالتبع مردمان، برخوردار از دانش‌ها و بینش‌ها و گرایشات متفاوت خواهند بود؛ پس می‌توان با دیدن این عظمت و گستردگی و تنوع خلقت، پی به خالق علیم و حکیم برد، اما نمی‌شود برهان آورد که اگر همه عین هم و متحد بودند، خدایی هست و اگر اختلاف و افتراق و تفاوت داشتند، خدایی وجود ندارد؟

آیا اگر سه یا چهار خواهر و برادر تنی، دارای گرایشات و رفتارهای متفاوت و حتی متضاد با هم بودند، می‌شود آن را به عنوان "برهان" اقامه کرد و حکم داد: «پس موجودی به نام "پدر" وجود ندارد؟!»

و – کسی که خدا را نمی‌شناسد و در حال حاضر منکر «وجود» است و می‌خواهد تحقیق کند که آیا عالَم هستی، آفریدگاری علیم و حکیم و قادر دارد یا خیر؟ باید به دنبال "دلایل و براهین" عقلی باشد، نه این که ذوق و سلیقه و علم ناقص خود را ملاک برای "اثبات یا نفی" وجود قرار دهد.

به عنوان مثال: با خود بگوید: به حکم عقل، هیچ پدیده‌ای بدون پدید آورنده به وجود نمی‌آید – هیچ معلولی بدون علت نخواهد بود – هیچ حرکتی بدون محرک نیست – هیچ نظمی بدون ناظم به وجود نمی‌آید و یک دم بی نظمی در نظام خلقت، به مثابه فنا شدن و به عدم رفتن کل این نظام است ...، بعد به اطراف بنگرد، به خود بنگرد، به زمین و آسمان و هر چه در آنهاست بنگرد، ببیند آیا هیچ به خودی خود پیدا شده و وجود یافته‌اند؟ آیا خودش آنها را به وجود آورده است؟ آیا دیگران که از همان مشخصه‌ها و خصوصیات و تعریف مخلوق هستند، آنها را به وجود آورده‌اند؟ یا باید خالقی باشد که او دیگر مخلوق نباشد و بالتبع واجب الوجود و هستی و کمال محض باشد:

«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا يُوقِنُونَ» (الطّور، 35 و 35)

ترجمه: آيا از هيچ خلق شده‏اند؟ يا آنكه خودشان خالق [خود] هستند؟ * آيا آسمان‌ها و زمين را [آنان‏] خلق كرده‏اند؟ [نه،] بلكه يقين ندارند.

بعد ببیند آیا یک پیوستگی و نظم علیمانه و حکیمانه و قادرانه بر کارگاه هستی حاکم شده است یا خیر؟ به عقل، چشم، بصیرت و دانش خود اصرار کند که حتماً یک خلاء در نظام آفرینش بیابد:

«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِيرٌ» (المُلک، 4)

ترجمه: همان كه هفت آسمان را طبقه‏هايى (روى هم) آفريد، هرگز در آفرينش خداى رحمان (از نظر زيبايى، استوارى و اتقان صنع) تفاوت و ناهمگونى نمى‏بينى، پس بار ديگر بنگر آيا (در خلق اشيا) هيچ خلل و شكاف (و خلاف حكمت) مى‏بينى * سپس بار ديگر (به جهان هستى) نگاه كن كه چشم (عقل و دلت) خوار و وامانده (از درك نقص و خللى در خلقت) به سوى تو بازمى‏گردد.

ز - عقل سلیم و علم، وقتی تفاوت‌ها، گوناگونی‌ها، تضادها و تنوع در خلقت را می‌بیند، به دنبال «حکمت»های آن می‌رود، نه این که بگوید: چون تفاوت و تضاد هست، پس خدا نیست! و هم چنین هنگامی که با فهم‌ها، گرایشات و رفتارهای متفاوت یا حتی متضاد در بشر مواجه می‌شود، می‌تواند به دنبال "علل" آن باشد؛ نه این که حکم دهد چون مردم ادیان و یا قرائت‌های گوناگون دارند، پس خدا وجود ندارد. ‌این (پس)ها، هیچ ربطی به آن (چون)ها ندارد.

نکته:

1-      کثرت و قلت، حتی دلیل بر «حق و باطل» هم نیست، چه رسد به این که دلیل بر «وجود» باشد. آیا می‌توان گفت: «چون» کثرت پزشک نسبت به انبوه جمیعت کمتر است، مدعی شد «پس» پزشکی و پزشک وجود خارجی ندارند – و یا «چون» نسبت عالِم به جاهل خیلی کم است، «پس» علم، عالم و معلوم وجود ندارند؟ یا می‌توان مدعی شد، «پس» حق با جهل است و نه با عقل و علم؟! پس، چطور به اثبات وجود خدا که می‌رسد، کثرت و قلت را به عنوان دلیلی در نفی وجود می‌آورند(؟!) 

2-     حتی اگر کسی بخواهد "کثرت" را دلیل بر «وجود» بگیرد، باید در نظر بگیرد که زمین و آسمان و هر چه در آنهاست، تحت امر و ربوبیت دیگری است، حتی تک تک سلول‌های هر کافری نیز چنین است؛ پس این کثرت عبّاد، با قلّت معدودی کافر و مشرکی که حتی مالک وجود خویش و نفع و ضرر خودشان هم نیستند، قابل قیاس نمی‌باشد.

«وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا» (الفرقان، 3)

ترجمه: و به جاى او خدايانى براى خود گرفته‏اند كه چيزى را خلق نمى‏كنند و خود خلق شده‏اند و براى خود نه زيانى را در اختيار دارند و نه سودى را، و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى (پس از مرگ) را.

3-     برخی گمان (یا القاء) می‌کنند که قدرت خدا (قادر مطلق) یعنی "سلطه‌ی جبر" بر همه چیز؛ و چون اختیار اندکی نیز به آنان داده شده، آن اختیار و چگونگی استفاده از آن را دلیل و برهانی بر ردّ و تکذیب خدا قلمداد می‌کنند.

بدیهی است که حتی اگر قائل به "جبر محض" باشند نیز باید به وجود خالق و خداوند "جبار" اذعان کنند و اگر قایل به "اختیار محض" هستند، باید ببینند که اولاً این اختیار محدود را از کجا آورده‌اند؟ چه کسی به آنها "اختیار" داده و چرا به بقیه نداده؟ و ثانیاً مگر چقدر "اختیار" دارند؟ آیا جز این است که انسان حتی "اختیارِ" اختیار خودش را به صورت مطلق ندارد و اگر داشت اختیار می‌کرد که هرگز نمیرد؟!

انسان، اختیار اندکی در انتخاب دارد و در «آثار و نتایج» انتخابش نیز "مجبور" است. به عنوان مثال: انسان تا حدودی اختیار دارد که آب بنوشد یا ننوشد، اما اگر بنوشد، آثار خودش را دارد و اگر ننوشد نیز آثار خودش را دارد و هیچ کس نمی‌تواند بگوید: من با اختیار خودم آب می‌نوشم، و با اختیار خود کاری می‌کنم که اگر آب نوشیدم، علم یا ثروتم فراوان شود.

پس، آن چه در اختلاف مردمان، به ویژه در دانش، بینش و گرایش مطرح کردند، هیچ ربطی به مقوله «وجود» یا «عدم» پروردگار ندارد که به عنوان "دلیل و برهان" اقامه کنند، و مترصد "دلیل و برهان" در نقد آن باشند.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 124
نویسنده : hosein

در کتاب الکترونیکی که در نفی قرآن منتشر شده است بیان شده که طبق آیات قرآن حج مناسک یک امت خاص است، پس مخصوص اعراب است و نه همه و اهل سنت نیز به جز ایام حج به مکه نمی‌روند و این حج ما برای خدا هیچ منفعتی ندارد.

 

 نویسنده در ابتدای کتاب مدعی شده است که سال‌ها مسلمان و شیعه‌ی بسیار عالمی بوده است! چنان چه همه‌ی کتب و رساله‌ها را نیز مطالعه نموده! اما معلوم است که از ابتدایی‌ترین علوم (به ویژه علوم قرآنی) بی‌بهره است و فقط با بغض، عناد و لجاجی که دارد، مأمور شده تا ضد تبلیغی به راه بیاندازد. نویسنده به دو آیه‌ی ذیل استناد نموده است که حج فقط مخصوص اعراب می‌باشد:

«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى‏ ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ» (الحج - 34)

ترجمه: براى هر امتى عبادتى داديم تا نام خدا را بر حيوانات بسته زبان كه روزيشان كرده است ياد كنند، پس معبود شما خداى يگانه است، مطيع او شويد و فروتنان را بشارت ده.

«لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقيم‏» (الحج – 67)

ترجمه: براى هر امتى طريقى براى قربان كردن مقرر كرديم كه هر يك پيرو طريق خويش است در اين كار با تو مجادله نكنند و تو به سوى پروردگارت دعوت كن كه تو بر [صراط مستقیم] هدایت قرار گرفته‌ای‏.

نویسنده نه تنها هنوز فرق موضوع اطلاق واژه‌ی «امت» را نمی‌داند و نمی‌فهمد که به همه ی مسلمان و یا پیروان حضرت محمد (ص) امت اطلاق می‌شود، مانند امت عیسی مسیح یا موسی (ع) که به همه‌ی مسیحیان یا کلیمیان اطلاق می‌گردد و نه فقط قوم بنی‌اسرائیل و ضمناً گمان می‌کند که هر کجا واژه «مناسک» آمد حتماً مربوط به حج است(؟!)، بلکه معلوم نیست از کجای این دو آیه استنباط کرده که «حج مخصوص اعراب است و نه دیگران»! و نیز معلوم نیست که چرا دست کم آیات صریح قرآن کریم راجع به «حج» را مطالعه ننموده است و برای ادعای خود به آیات مربوط به ذبح و یا قربانی اشاره می‌کند؟!

به عنوان مثال: خداوند کریم می‌فرماید: حج اجازه و فرصتی است از جانب پروردگار و رسول او به همه‌ی انسان‌ها (نه تنها مسلمانان) که در یک جا جمع شوند و بیزاری و برائت خدا، پیامبر و خودشان از مشرکین را اعلام نمایند:

‏«وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَري‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ» (التوبه - 3)

ترجمه: (و اين آيات) اعلامى است از خدا و پيغمبرش به مردم (نه فقط اعراب) در روز حج اكبر كه خداوند و رسولش بيزار است از مشركين، حال اگر توبه كرديد كه توبه برايتان بهتر است، و اما اگر سر پيچيديد، پس بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد، و تو (اى محمد) كسانى را كه كفر ورزند به عذاب دردناكى بشارت ده‏.

نویسنده با جهالت تمام تصریح کرده که این حجی که مردم به جای می‌آورند به نفع الله نیست، بلکه به نفع اعراب است! و این قدر نمی‌داند که خداوند غنی است و نیازی ندارد که به دنبال منعفتی باشد و اساساً خدای نیازمند و جستجوگر برای منفعت، خدا نیست. چرا که منفعت یعنی جبران نقص و رسیدن به کمال.

کافی بود نویسنده، اگر حوصله و توان قرائت همه‌ی قرآن کریم را ندارد، دست کم برای رد کردن هم که شده، سوره‌ی حج را یک بار می‌خواند تا متوجه شود، اولاً حج برای همگان وضع شده است و ثانیاً خداوند نیازی به هیچ یک از عبادات ما ندارد، بلکه دستوراتی که داده برای منفعت و کمال خود ما می‌باشد.

«وَ إِذْ بَوَّأْنَا لِابْرَاهِيمَ مَكاَنَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بىِ شَيًْا وَ طَهِّرْ بَيْتىِ‏َ لِلطَّائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ - وَ أَذِّن فىِ النَّاسِ بِالحَْجّ‏ِ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَ عَلىَ‏ كُلّ‏ِ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كلُ‏ِّ فَجّ‏ٍ عَمِيقٍ - لِّيَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُواْ اسْمَ اللَّهِ فىِ أَيَّامٍ مَّعْلُومَتٍ عَلىَ‏ مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الْأَنْعَمِ فَكلُُواْ مِنهَْا وَ أَطْعِمُواْ الْبَائسَ الْفَقِيرَ». (الحج 26-28)

ترجمه: و چون ابراهيم را در مکان بیت قرار دادیم‌ (در آن روز بیت تخریب شده بود و فقط مکانش نزد خداوند معین بود) و [و مقرر داشتيم] چيزى را با من شريك نپندارد و خانه‏ام را براى طواف كنندگان و مقيمان و سجده‏گزاران (همه‌ی مؤمنین و نه فقط اعراب) پاكيزه دارد - و به او گفتيم مردم (نه فقط اعراب) را نداى حج ده تا پياده سوى تو آيند و سوار بر مركب‏هاى لاغر شده از دورى راه از دره‏هاى عميق بيايند - تا شاهد منافع خويشتن باشند و نام خدا را در ايامى معين ياد كنند كه ما شما را از حيوانات روزى داديم، از آن بخوريد و به درمانده فقير نيز بخورانيد.

در آیه‌ی ذیل نیز خداوند تأکید می‌نماید که حج برای همه‌ی انسان‌ها وضع شده است و خداوند نیز نه تنها از انسان و اعمال عبادی او، بلکه غنی از عالمیان بی‌نیاز است و احکام او به نفع مخلوق است و نه خالق.

«فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ» (آل عمران -97)

ترجمه: در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هر كس داخل آن شود، ايمن است و بر هر انسانی كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است. و هر كس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بى‏نياز است.‏

در آیه‌ی ذیل یک بار دیگر خداوند متعال تأکید می‌نماید که کعبه را برای همه «للناس» وضع کرده است و البته دستور می‌دهد که باید از بت‌ها، کفار، مشرکین و ... پاک شود، تا اولاً مؤمنین از گزند آنها در امان باشند و بتوانند در یک جا دور هم جمع شوند و ثانیاً مکان مطهر، برای دعا، عبادت، طواف و اعتکاف از کثافات بت‌پرستی، کفر، شرک، معصیت و ... پاک شده باشد:

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (البقره - 125)

ترجمه: و چون خانه كعبه را مرجع امور دينى مردم (نه فقط اعراب) و محل امن قرار داديم (و گفتيم) از مقام ابراهيم جايى براى دعا بگيريد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه را براى طواف كنندگان و آنها كه معتكف مي‌شوند و نمازگزاران كه ركوع و سجود مي‌كنند (هر مؤمنی و نه فقط اعراب) پاك كنيد.

در آیه ذیل نیز خداوند تأکید دارد که کعبه و بیت‌الله الحرام را برای قیام همه مردم بر علیه کفر و شرک قرار داده است که فواید این قیام نیز متوجه خودشان خواهد بود.

«جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِّلنَّاسِ...» (المائده - 97)

ترجمه: خداوند مكه را بيت الحرام و مايه‌ی قیام و قوام مردم قرار داده است ... .

در باره‌ی عزیمت به خانه‌ی خدا در غیر ایام حج نیز نویسنده نمی‌داند که «حج» و «عمره» دو مناسک جدا از هم هستند که حج یک بار در عمر بر مستطیع واجب است و عمره مستحب است و حج ایام معلوم و معینی دارد، اما عمره زیارت است و انجام آن در هر زمانی ممکن است. در آیه‌ی ذیل ضمن آن که به هر کدام جداگانه اشاره نموده، تأکید دارد که باید در حج و عمره قصدتان خدا باشد و اعمال را برای رضا خدا انجام دهید تا فایده ببرید و ضمناً تصریح نموده است که حج برای غیر اتباع آن کشور نیز واجب است و در نهایت تأکید دارد تا مبادا این حکم خدا را رد کنید:

«وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ» (البقره - 196)

ترجمه: حج و عمره‏اى را كه آغاز كرده‏ايد تمام كنيد حال اگر مانعى شما را از اتمام آن جلوگير شد هر مقدار از قربانى كه برايتان ميسور باشد قربان كنيد و سرهايتان را نتراشيد تا آن كه قربانى به محل خود برسد پس اگر كسى مريض بود و يا از نتراشيدن سر دچار آزارى مى‏شود سر بتراشد و كفاره آن را روزه بگيرد يا صدقه‏اى دهد يا گوسفندى ذبح كند و اگر مانعى از اتمام حج و عمره پيش نيامد پس هر كس كه حج و عمره‏اش تمتع باشد هر قدر از قربانى كه مى‏تواند بدهد و اگر پيدا نمى‏كند و يا تمكن ندارد به جاى آن سه روز در حج و هفت روز در مراجعت كه جمعاً ده روز كامل مى‏شود روزه بدارد، البته اين حج تمتع مخصوص كسانى است كه اهل مكه نباشند و بايد از خدا بترسيد و حكم حج تمتع را انكار مكنيد و بدانيد كه عقاب خداوند شدید است.

و اما در خصوص به عمره نرفتن مسلمانان اهل سنت: اولاً چگونگی عمل آنها ملاک تشخیص و صحت احکام نمی‌باشد و ثانیاً به طور کل به آنها نیز دروغ بسته است. در هر فصلی از ایام سال که به عمره مشرف شوید، شاهد خواهید بود که تعداد شیعیان و از جمله ایرانیان، بسیار کمتر از مسلمانان اهل سنت از اتباع کشورهای گوناگون می‌باشد.

نویسنده و هم فکرانش راجع به پول و ثروت مسلمین و این که در کجا و در چه راهی خرج می‌کنند نیز نباید نگران باشند. در هر حال هر کسی – از مؤمن گرفته تا کافر و منافق – جان و مال خود را راه نزدیکی (قرب) به معبود و محبوب خود هزینه می‌کند. چنان چه نویسنده زمان، عمر، مال، دنیا و آخرتش را برای جلب رضایت و نزدیکی به معبودش هزینه کرده است.

ملاحظه: یکی از عباداتی که در هر عصری بیش از سایر عبادات موجب خسران و تبعاً ناخوشنودی کفار و مشرکین قرار می‌گیرد، مناسک حج است. چرا که بزرگ‌ترین سازمان ملل مسلمان، کنگره‌ی جهانی، سمینار توحیدی و محل اتحاد مسلمانان توانمند است.

در این مراسم، مسلمانانی که از بضاعت و توان مالی برخوردار هستند، با کنار گذاشتن مرزهای رنگ، زبان، جغرافیا،‌ ثروت، پوشش ظاهر و ... از اقصی نقاط عالم به دور هم جمع می‌شوند تا با اتحاد و یک پارچگی برای تجات خود و سایر مسلمانان و همه‌ی انسان‌ها از یوق بندگی کفار و مشرکین چاره‌ای بیاندیشند.

البته اگر چنین نکنند، مشکل از خودشان است و نه از احکام. چنان چه اگر در سازمان ملل برای ملل کاری نکنند، مشکل از خودشان است و نه از سازمان ملل. لذا «حج» بالقوه دارای چنین شرایط، امکانات و توانی (پناسیلی) هست و همین امر، به ویژه پس از انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) که موضوع ضرورت «برائت از مشرکین» طرح شد، سبب گردیده تا سران کفر و شرک، بیش از سایر عبادات مسلمین، از حج بترسند و انواع حیل متوسل شوند تا مانع اجتماع مسلمانان توانمند در این کنگره‌ی عظیم گردند.

« يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ ...» (البقره – 217)

ترجمه: از تو از ماه حرام و قتال در آن مى‏پرسند بگو قتال در ماه حرام گناهى بزرگ است ولى جلوگيرى مشركين از راه خدا و كفر به آن و جلوگيريشان از رفتن شما به مسجد الحرام و بيرون كردن مؤمنين را از آنجا نزد خدا گناه بزرگترى است چون فتنه است و فتنه جرمش از قتل بزرگتر است ... .‏

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ في‏ خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ» (البقره - 114)

ترجمه: و كيست ستمكارتر از كسى كه مردم را از مساجد خدا و اين كه نام خدا در آنها برده شود جلوگيرى نموده در خرابى آنها كوشش مى‏كنند اينها ديگر نبايد داخل مساجد شوند مگر با ترس. اينها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ دارند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 146
نویسنده : hosein

چرا خداوند که در قرآن کریم انسان را اشرف مخلوقات نامیده، در سوره‌ی غافر فرموده که خلقت زمین‌ و آسمان‌ها بزرگ‌تر از انسان است؟!

 

 «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (غافر -57)»
 
 ترجمه: بايد بدانند خلقت آسمان‌ها و زمين بزرگتر از خلقت مردم است و ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند.
 
 برای «انسان» در کلام وحی اسامی متفاوتی چون: آدم، بشر، انسان و ... به کار رفته است که هر کدام معنای جداگانه‌ای دارد و به حالت‌ها و ویژگی‌های متفاوتی از بشر اشاره می‌نماید.
 
 اگر چه در قرآن کریم آیه‌ای دال بر این که انسان اشرف مخلوقات است وجود ندارد، اما از فحوای آیات همین معنا بر می‌آید. چرا که بارها فرموده است که زمین و آسمان و هر آن چه در آن است را مسخر انسان نموده است. اما، باید دقت شود که این بزرگی و ویژگی فقط مخصوص «انسان» است و انسان با بشر یا بنی‌آدم فرق دارد.
 
 این موجود که آن را «انسان» می‌نامیم، باید مراحل متفاوتی را طی نماید تا واقعاً انسان شود. او ابتدا نطفه‌ای بیش نیست و مراحل زندگی جمادی را طی می‌کند. پس از این مرحله وارد زندگی «نباتی» می‌شود و اگر از این مرحله هم به سلامت گذشت، زندگی حیوانی را آغاز می‌نماید و پس از گذر از زندگی حیوانی، تازه زندگی «انسانی» و طی مراحل انسان شدن را آغاز می‌نماید. حال اگر این موجود در همان مرحله‌ی جمادی، یا نباتی، یا حیوانی بماند، باز هم به او انسان اطلاق می‌گردد؟ خیر. آیا ما به یک بذر، درخت و یا به یک درخت میوه می‌گوییم؟ خیر.
 
 به همین دلیل است که شاهدیم خالق کریم گاهی انسان را جماد، گاهی گیاه و گاهی حیوان می‌خواند و چون ظرفیت و استعداد انسان شدن در او موجود بوده، ولی به فعلیت نرسانده است، بدتر از جماد و حیوان لقب می‌گیرد. بدیهی است که این الفاظ الهی، ناسزا نمی‌باشد، بلکه بیان مرحله‌ی وجودی اوست. چنان چه در آیات ذیل به هر سه مرحله‌ی «جمادی، نباتی و حیوانی» موجودی که آن را انسان می‌خوانیم، اشاره می‌نماید:
 
 (جماد): ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (البقره -74)
 
 ترجمه: سپس، دلهايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت‏تر بود [چرا[ كه از بعضى سنگ‌ها جوي‌ها بشكافد و بعضى آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آن چه مى‏كنيد غافل نيست‏.
 
 (نبات): وَ مَثَلُ كلَِمَةٍ خَبِيثَهٍ كَشَجَرَهٍ خَبِيثَهٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ(ابراهیم - 26)
 
 و کلمه‌ی خبیث را به درخت ناپاكى شبيه كرد كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتى ندارد. (منظور از کلمه در قرآن، واژه لفظی نیست، بلکه به آیات الهی و انسان نیز کلمه اطلاق می‌شود، چنان حضرت آدم و حضرت ابراهیم (ع) را به کلمات امتحان نمود و بعد درجه‌ی آنها رفیع گردانید و در احادیث است که این کلمات اهل عصمت(ع) هستند).
 
 (حیوان): أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً (الفرقان - 44)
 
 آيا مى‏پندارى بيشترشان مى‏شنوند يا مى‏فهمند (انسان هستند)؟ (نه) بلكه آنها جز به مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنان گمراهانه‏تر (نیز) هست‏.
 
 پس، تا اینجا روشن شد که هر موجود شبیه به انسانی، در پیشگاه خداوند متعال «انسان» نیست، بلکه ممکن است جماد، نبات، حیوان و یا حتی بدتر از آنان باشد. و انسان موجودی است که در سیر تکاملی خود از آن مراحل گذشته باشد. البته منظور این نیست که هر کجا در قرآن کریم از واژه‌ی «انسان» استفاده شد، لابد منظور انسان کامل است! بلکه منظور این است که همگان آن انسانی که اشرف مخلوقات است، نمی‌باشند.
 
 اما در آیه‌ی مبارکه‌ 57 از سوره‌ی غافر، اصلاً به انسان اشاره نشده است، بلکه از واژه‌ی‌ «الناس» به معنای «مردم» استفاده شده و با توضیحات فوق معلوم شد که مردم، همگی انسان نیستند.
 
 اگر به آیات قبل و بعد توجه نمایید، به خوبی منظور و مقصود روشن می‌شود. در آیه‌ی قبل می‌فرماید:
 
 إِنَّ الَّذِينَ يجَُدِلُونَ فىِ ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيرِْ سُلْطَنٍ أَتَئهُمْ إِن فىِ صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبرٌْ مَّا هُم بِبَلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ(غافر - 56)
 
 ترجمه: همانا كسانى كه بدون هيچ دليلى كه از ناحيه خدا در دست داشته باشند در آيات خدا جدال مى‏كنند هيچ انگيزه‏اى به جز نخوت درونى ندارند و جدالشان به جايى نخواهد رسيد و با جدال به هدف خود نمى‏رسند، پس تو به خدا پناه بر كه شنواى بينا است.
 
 به آدمی وقتی در جهالت خود لجاج می‌کند، نوعی غرور و تکبر دست می‌دهد، به گونه‌ای که خود را از همه، حتی از خدا و رسول او بزرگ‌تر‏ می‌بیند! چنین موجودی را هر چند در لفظ «انسان» می‌نامیم، اما او هنوز در مراحل پایین‌تر مانده است. حال اگر این انسان هنوز جماد یا نبات یا حیوان باشد، معلوم است که همنوعان دیگرش از او بزرگ‌تر هستند و خداوند به او هشدار می‌دهد که اگر به جمادی خود تکبر می‌کنی؟ خلقت کوه‌ها، سیارات و ستاره‌ها و ... از خلقت تو بزرگ‌تر است. اگر به نباتی خود تکبر می‌کنی؟ خلقت انواع گیاهان و قدرت و رموز آنها از تو بیشتر است و اگر به حیوانی خود تکبر می‌کنی؟ به حیوانات دیگر نگاه کن. نه چشم مگس را داری، نه بال پشه را، نه آبشش آبزیان را، نه رادارهای پرندگان و چهارپایان را، نه از قدرت و درندگی دیگر حیوانات برخوردای! پس به چیز تکبر می‌کنی؟! البته این معنا به «انسان» هم خطاب شده است، چرا که ممکن است او را نیز تکبر و نخوت بگیرد و سقوط کند.
 
 در آیه بعد تفاوت‌های اساسی انسان و سایر موجودات را بیان نموده و می‌فرماید:
 
 وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى‏ وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَاتِ وَ لَا الْمُسىِ‏ءُ قَلِيلًا مَّا تَتَذَكَّرُونَ(غافر - 58)
 
 نه کور و بینا (با بصیرت و بی‌بصیرت) یکسانند و نه آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح كردند با بدكاران برابرند، اما چه كم متذكر مى‏شويد!
 
 پس معلوم می‌شود که تمایز «انسان» با سایر موجودات دیگر، بصیرت اوست که موجب ایمان و عمل صالح می‌گردد و این دو دستآورد او را از مراحل متفاوت گذرانده و انسان می‌نماید. اما عده‌ی کمی به این مهم توجه دارند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 139
نویسنده : hosein

آیا کم بودن انسان‌های کامل مثل امام (ره)، دلیل بر ضعف دین نیست؟ چنان چه اگر از یک میلیون تولید یک خودروسازی فقط یک خودرو درست کار کند، ایراد به کارخانه وارد است؟

 

فرض بفرمایید از هر یک میلیون خودروی تولیدی یک شرکت خودروسازی، یکی به نحو احسن کار می‌کند. به نظر شما کار این شرکت ایراد ندارد؟ همین سؤال را در دو مورد مرتبط با دین دارم. ۱- اگر از بین میلیاردها انسان تولیدی خداوند کریم و در بستری که قرار گرفته‌اند، تعداد محدودی به کمال می‌رسند، یک جای کار ایراد دارند؟ ۲- نتیجه قوانین عالی اسلام وضعیت فعلی مسلمان‌هاست. تعداد به کمال رسیده‌هایی همچون امام بسیار اندک است. شاید گفته شود که این به خاطر عمل نکردن درست قوانین بوده است. در جواب می‌گویم که لابد قوانین از حد تحمل انسانها فرا‌تر بوده‌اند. ما معتقدیم که قوانین اسلام برای دنیا و آخرت ماست. در مورد آخرت مسلمانان که نمی‌توان به راحتی حرف زد. در مورد دنیا هم که به ظاهر برخی ملل جلوتر از مسلمانها هستند. به حرف گفته می‌شود عمل به قوانین اسلام ساده است، لیکن اگر خوب دقت شود و قرار باشد کسی یک مسلمان واقعی باشد وظایف بسیاری را باید انجام دهد. اگر نیاز بود به دو پرسش به صورت جداگانه جواب دهید. با تشکر از سایت بسیار خوب شما.



پاسخ:

الف - اگر چه گفته‌اند: «در مثال مناقشه‌ای نیست»، اما در هر حال مثال نیز باید با موضوع تناسب داشته باشد و ذهن را به مفهوم مورد نظر نزدیک سازد. لذا اگر مثال خیلی با واقعیت متفاوت باشد، می‌تواند که مانع تقریب ذهن به موضوع و اخذ نتیجه‌ی درست گردد.

گاهی ممکن است کسی خدا یا اسلام را قبول نداشته باشد که در آن صورت با او بحثی راجع به درستی یا راحتی احکام اسلامی نداریم، اما کسی که خدا را قبول دارد و می‌داند که او شریعت را او وضع نموده است، نباید چنین مثالی بیاورد. چرا که او می‌داند که کارخانه‌ی خودرو یا هر محصول دیگری را انسان با عقل، علم، همت، اراده و اشرافیت محدود خود به عالم مادی محدود درست کرده است، لذا ممکن است نواقص بسیاری داشته باشد، اما دین را خداوند فرستاده است و لابد هیچ ضعف، کاستی و نقصی در آن نیست و از جمله ضعف‌ها همین خارج از طاقت و امکان بودن است. از این رو خداوند متعال به انسان متذکر می‌گردد که اگر ضعف، فساد و نقصی - نه فقط در میان مسلمانان – بلکه در حیات کلیه‌ی انسان‌ها به وجود آید، از ناحیه‌ی خود آنان است. چرا که خداوند خیر محض است و از خیر محض به جز خیر صادر نمی‌گردد.

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (یس -41)

هر فسادی در دریا و خشکی به دست خود مردم ظاهر گشت، تا خدا به اين وسيله بعضى از آثار كار بد را به ايشان بچشاند.

و فرمود سرنوشت دنیوی و اخروی هر کس [و بالتبع هر جامعه] مرهون عملکرد اوست:

«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَه (المدثر - 38) - هر كسى در گرو عملى است كه انجام داده است.

پس، اگر مسلمانان به اسلام عمل کرده‌اند و نتیجه نگرفته‌اند، می‌توان به دستورالعمل‌ها تشکیک نمود، اما اگر اصلاً عمل نکردند، جای شکایتی از دین نیست. به قول معروف: «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟». بدیهی است که نگاه به نسخه‌ی پزشک و یا قاب گرفتن و بوسیدن آن، هیچ کمکی به بهبود بیمار نمی‌نماید.

ب – همان طور که فرمودید: نتیجه‌ی ایمان به خدا و عمل به اسلام، تکامل انسانی بشر است. اما قرار نیست که همه در حدّ امام کامل شوند. بلکه هر کسی در حد ظرفیت و عمل خود کامل می‌شود. مگر در جوامعی که مسلمان نیستند (مثل آمریکا یا اروپا یا ...)، مردم در همین رشد و کمالی که دارند، همه یک‌سانند؟ آیا همه در اوج علم و اخلاق هستند؟ آیا همه پزشک و مهندس و هنرمند و ... هستند؟! آیا همه در یک سطح از رفاه و خوشبختی دنیا زندگی می‌کنند؟! چرا نوبت به اسلام که می‌رسند، مدعی‌اند که همه باید امام زمان شوند و اگر نشوند معلوم است که نقصی به دین آنها وارد است؟! لذا هر کس به حد ظرفیت، استعداد و تلاش خود کامل می‌شود و این عده کم هم نیستند.

پ – اما قوانین اسلام اگر چه کامل هستند، اما به هیچ وجهی بیش از توان و امکان انسان نیستند. چرا که اولاً خالق متعال، علیم و حکیمی که انسان و جهان را خلق نموده، شریعت را نیز برای انسان وضع نموده است و ثانیاً نفرموده که همه باید به همه‌ی قوانین و در حدّ اعلای آن عمل کنند! بلکه فرمود:

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (البقره – 286) - خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به قدر توانايى او.

پس، هر کس می‌تواند به راحتی به حد توانائیش عمل نماید و هر کس چنین کند به کمال خود می‌رسد. لذا درست است که هیچ کس امام معصوم نمی‌شود و یا کمتر کسی در طول تاریخ مانند امام (ره) می‌شود، اما قرار هم نیست که همه مانند او شوند. اینها نوادر انسان و تاریخ انسان هستند و قرار نیست که همه از نوادر باشند. مگر در دنیای غیر از اسلام، همه دانشمند، نابغه، مخترع و مکتشف می‌شوند؟! اینها نوادر هستند و نوادر همیشه اندک هستند. لذا شما شاهدید که خداوند کریم وقتی می‌خواهد مدعیان بزرگی را به دین و ایمان دعوت نماید، نمی‌فرماید که شما باید مثل حضرت ابراهیم (ع)، یا پیامبر اکرم (ص)، یا امیرالمؤمنین (ع) یا حتی سلمان و ابوذر و کمیل ایمان بیاورید، بلکه می‌فرماید: «ایمان بیاورید (کما اٰمن الناس) همان گونه که همه‌ی مردم ایمان آورده‌اند». و این دسته از مؤمنین در هیچ دوره‌ای کم نبوده و اکنون نیز کم نیستند. و البته باید توجه داشت که همین انسان‌های نادر، مانند حضرت امام (ره)، مقام معظم ولی فقیه و ... در عصر ما و سایرین در قرون گذشته نیز در همین مکتب و بر اساس فراگیری و عمل به آموزهای همین قرآن ساخته شده‌اند.

پ – هیچ کس مدعی نیست که عمل به احکام بسیار راحت است، بلکه زحمت دارد و همت می‌طلبد. منتهی این زحمت فوق امکان و طاقت بشر نیست، مضاف بر این که هر کس در این راه برود، خداوند کریم او را بصیرت بخشیده، راه‌های صواب را به او نشان می‌دهد و در این راه نصرتش می‌بخشد.

اما دقت فرمایید که هیچ راه کمالی ساده نیست. انسانی که می‌خواهد جاهل نباشد، باید زحمت بکشد و کسب علم کند. انسانی که می‌خواهد بیمار نباشد، باید زحمت بکشد و مراقب سلامتی خود باشد. انسانی که می‌خواهد از مرحله‌ی زندگی نباتی و حیوانی عبور کند، باید زحمت بکشد و کشش‌ها و خواسته‌های نباتی و حیوانی را به کنترل درآورد و البته انسانی که می‌خواهد مراحل تکامل را در حد عالی‌تر طی نموده و تقرب بیشتر به خدا (کمال مطلق) پیدا کند، باید زحمت بیشتری بکشد. لذا به طور کل، رسیدن به کمال و راحتی آن، مرهون گذر از مراحل زحمت و رنج است. راحتی مخصوص بهشت است و دنیا جای راحتی نیست و این اختصاص به دین اسلام ندارد.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ كَبَدٍ» (البلد4) – به درستی که ما انسان را در رنج آفريده‏ايم‏.



ت – و اما در خصوص جلوتر بودن برخی از ملل غیر مسلمان (مانند آمریکا یا اروپا)،‌ باید دید که اولاً از چه جنبه‌ی مسلمانان جلوتر هستند؟ آیا از قرآن ما جلوتر هستند و یا از خود مسلمانانی که خود را به قرآن نسبت می‌دهیم و با آن کاری نداریم؟! به طور مسلم از قرآن جلوتر نیستند و هنوز در عرصه‌ی زندگی فردی و اجتماعی انسان، هیچ قانونی کشف و وضع نکرده‌اند که یا غلط بوده و آنها را با مشکلات بیشتر مواجه نموده و به انحطاط بیشتر کشانده است و یا درست بوده و قبلاً در اسلام بیان شده است.

ثانیاً باید دید که در چه چیز جلوتر هستند؟ در انسانیت و یا فقط در تکنولوژی و صنعت؟ بدیهی است که فقط در قسم دوم جلوتر بودند و اسلام عزیز نه تنها مانع تحقیقات، اکشتافات، اختراعات و نوآوری‌های تکنولوژی نیست، بلکه مشوق آن است و اساساً مبدأ و ریشه‌های علوم (تجربی) و تکنولوژی را باید در علوم انبیای الهی (وحی) جستجو نمود. هر چند که علوم (تکنولوژی) دلیل جامعی برای پیشرفت همه‌ی جانبه‌ی انسان نیست، چنان چه در تکنولوژی صرف، هنوز حیوان بسیار پیشرفته‌تر از انسان است. کدام هواپیمایی پیشرفته‌تر از پرندگان است، کدام رادار، فرستند و گیرنده‌ای، پیش رفته‌تر از رادار حیوانات هوایی، زمینی و دریایی است؟ کدام سلاح جنگی‌ای پیشرفته‌تر از سلاح‌های انواع حیوانات دریایی و یا زمینی است؟ کدام معماری از معماری زنبور یا موریانه، دقیق‌تر است؟ و ...؟ حال آیا حیوان‌ها جلوتر از انسان‌ها هستند؟!

لابد می‌دانید که خطوط نقاشی شده روی هر گور خری، با دیگری متفاوت است. حال اگر یک گله‌ی هزار رأسی داشته باشیم، چقدر تکنولوژی و زمان لازم است تا آنها را شناسایی و از یک دیگر تفکیک کنیم و سپس وقتی به آنها نگاه می‌کنیم، چقدر تکنولوژی لازم داریم تا با نگاه از یک دیگر تمیزشان دهیم. اگر به فرض روی هر کدام علامتی بگذاریم، به رغم آن که علامتی بیرونی وضع کرده‌ایم، چقدر زمان می‌برد تا علامت خود را پیدا کنیم و یا مثلاً با کمک گرفتن از سنسورها و رایانه‌ها، هر کدام را که خواستیم پیدا کنیم؟ اما کره‌اش، با یک نگاه مادر را از میان آن هزار گورخر تشخیص می‌دهد! حال آیا گورخر از انسان جلوتر است؟!

پس، تکنولوژی همه چیز انسان نیست، بلکه فقط و فقط وسیله‌ساز است و البته بسیار هم برای پیشرفت انسان لازم و ضروری است. مضاف بر این که باید دقت نمود، قرآن کریم کتاب فیزیک یا شیمی نیست که اگر مشاهده کردیم پس از یک دوره‌ی زمانی، آلمانی‌ها در شیمی و یا ژاپنی‌ها در فیزیک و الکترونیک از مسلمانان جلوتر بودند، بگوییم لابد ضعفی در کتاب ما وجود دارد! بلکه قرآن کتاب انسان سازی است، کتاب تدوین برنامه‌ی زندگی فردی و اجتماعی است، کتاب بیان حقوق است، کتاب تعلیم و تربیت است و خلاصه آن که کتاب تبیین جهان‌بینی و ایدئولوژی واقعی و حقیقی است. اگر چه همین کتاب نه تنها منعی بر شناخت عوالم و علوم ندارد، بلکه بر آن تأکید فراوان هم نموده است.

لذا باید دقت نمود که آیا ما چون به اسلام عمل کرده‌ایم، از علوم تجربی و تکنولوژی عقب افتاده‌ایم؟ یا آن که چون به بهانه‌ی «آخرت‌گرایی» ما را خواب کرده و دنیا را از دست ما درآوردند و به آخرت هم نگرویدیم و نگذاشتند که بگرویم، از هر دو عقب مانده‌ایم؟!

پس، از نظر کمال انسانی، اصلاً چنین نیست که آنها نه تنها از ما، بلکه از کپره نشینان مسلمان نیز جلوتر یا پیش‌رفته‌تر باشند، و این سخن از روی تعصب نیست، بلکه نشأت گرفته از اطلاع از وضعیت زندگی انسانی در میان آنها و اقرارهای خودشان است. لذاست که امروزه هیچ جنایتی هولناک‌تر از جنایات آنان و هیچ فسادی، عمیق‌تر از فساد آنان و هیچ انحرافی، منحرف‌تر از انحراف آنان در جهان وجود ندارد و مسبب همه‌ی ناهنجاری‌ها و ناآرامی‌های جهان نیز آنان هستند و به جای انسان کامل، مبدل به شیطان بزرگ شده‌اند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : جمعه 21 آذر 1393
بازدید : 168
نویسنده : hosein

خداوند متعال در چندبن جای قرآن تاکید نموده و "باالوالدین احسانا" (به پدر و مادر خود احسان کنید) لطفاٌ بطور واضح بفرمایید منظور از نیکی و احسان چیست؟

 

همان گونه که بیان نمودید، خداوند متعال که هادی به صراط مستقیم، جهت رشد و کمال انسان و رسیدن به مقام قرب الهی اوست، در چند آیه به "احسان به والدین"، توصیه‌ی مؤکد نموده است، مانند:

«وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا.» (الإسراء، 23)

ترجمه: و پروردگارت حكم قطعى كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر (خود) نيكى كنيد حال اگر در نزد تو يكى از آن دو يا هر دو به كهنسالى رسند (در مقابل زحمات يا خشونت‏هاى آنها اظهار ناراحتى مكن حتى) به آنان افّ مگو و بر آنها فرياد مزن و سخن درشت مگو و با آنان سخنى كريمانه بگوى.

اگر در همین آیه دقت شود، به چند نکته‌ی مهم اشاره شده است:

*- اول آن که "توحید" و بندگی نکردن غیر و سپس احسان به والدین را "قضای الهی"، یعنی حکم قطعی در نظام خلقت بر شمرده است.

*- دوم آن که پس از توحید، احسان به والدین را آورده است و نه مباحث دیگر در سایر رفتارهای فردی و جمعی (سایر احکام). دقت شود که عبادت یک رفتار است – احسان به والدین نیز یک رفتار است.

* -سوم آن که فرمود این احسان به ویژه در زمان کهولت سن آنها باید بیشتر باشد (هم نیاز آنها بیشتر است، هم دل‌شان رقیق‌تر است و هم ممکن است که جوان بی‌حوصلگی و اهمال نشان دهد و ...).

*- چهارم آن که فرمود از مصادیق احسان و ادب و به جا آوردن حقوق آنها، یکی است که حتی یک "‌اُف" یا به تعبیر خودمان یک "اَه" نیز به آنان گفته نشود. و مبادا با صدای بلند و درشت (فریاد زدن بر سر آنها)، با آنها مکالمه شود.

*- پنجم آن که فرمود با آنها قول کریمانه داشته باشید (یعنی مهربان، با گذشت، با عطوفت و نرمی، با ادب و بزرگ منشانه سخن بگویید).

الف – از همین دو تأکید آخر (چهارم و پنجم)، معلوم می‌شود که چگونه حرف زدن، با هر کسی و از جمله پدر و مادر، از اهمیت و اثر بسیاری برخوردار است. ممکن است انسان به خاطر مشکلاتی دلخوش نباشد، مغموم باشد، عصبانی باشد و ...، اما هنرِ ادبِ آدمی به این است که بتواند در عین حال با دیگران برخورد و گفتارِ متینی داشته باشد. اما نسبت به پدر و مادر، حساس‌تر است، تا آنجا که حتی اگر از سخن یا رفتار یا وضعیت آنان ناراحت بود، باز نه تنها یک "اف" هم نگوید، چه رسد به این که با صدای بلند و کلمات درشت صحبت کند؛ بلکه باید در هر حال کریمانه سخن بگوید. یادش نرود دوران نوزادی خود و گریه‌هایش را – کودکی و رفتارهای خاص خودش را – نوجوانی و زحمات آنان را و ... .

ب – احسان، به طور کلی نیکی و خیرخواهی است، پس ابتدا باید در قلب ایجاد شود. انسان محسن، یک انسان نیک اندیش و خیر خواه است. پس احسان به والدین این است که فرزند آنها را قلباً دوست داشته باشد و احترام‌شان را نگه‌دارد، حقو‌قشان را رعایت کند (حتی اگر کافر باشند)، و به همین جهت دلسوز آنها باشد و برای‌شان خیر بخواهد. چنان چه شاهدیم پس از آیه فوق، می‌فرماید که جلوی آنها فروتن و متواضع باش، پر و بال حمایت و رحمتت را باز کن و در ضمن برای‌شان دعای خیر کن. یعنی قلبت، خیر آنها را از خدا بخواهد و به زبان نیز جاری کنی و در عمل پیاده کنی:

«وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا» (الإسراء، 24)

ترجمه: در رحمت پر و بال مسكنت (تواضع و رحمت) بر ايشان بگستر و بگو پروردگارا اين دو را رحم كن همانطور كه مرا در كوچكيم تربيت كردند.

ج - پس، بدین ترتیب، قدردانی، حفظ احترام، تواضع، ادب، گفتار کریمانه، زیر پوشش حمایتی قرار دادن و بالاخره "دعای خیر" از مصادیق کلی این احسان می‌باشد که هر کس موضوع‌های مربوطه را خودش تشخیص می‌دهد. چون شرایط یک سان نیست. حتی ممکن است که پدر و مادر کسی از دنیا رفته باشند، باز هم باید در حق آنها احسان کند، یعنی برای زندگی اخروی آنها نیز خیرشان را بخواهد، برای‌شان خیرات و مبرات مادی و معنوی داشته باشد و با دعای غیر، غفران و رحمت‌شان را از خدا بخواهد.

نکته:

دقت کنیم که حضرت عیسی علیه السلام، هنگامی که به صورت معجزه در گهواره لب گشود، پس از آن که اذعان و تصریح به بندگی خدا و نبوت او نمود، افزود: خداوند به من امر نموده که تا عمر دارم، اقامه نماز کنم، زکات بدهم، و به من این فضیلت را بخشیده که نسبت به مادرم (چون پدر نداشتند)، خیرخواه و نیکو باشم، نه زورگو و شقی.

«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا * وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا» (مریم، 30 تا 32)

ترجمه: [نوزاد در گهواره‏] گفت: به درستی که من بنده‏ى خداوند هستم (نه فرزند او یا خود او)، كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است *  و مرا هر كجا كه باشم وجود پربركتى ساخته، و تا زنده هستم به نماز و زكات سفارش كرده است *  و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 133
نویسنده : hosein

وقتی زمان در آن جهان مفهومی ندارد، یعنی کل فیزیک مفهمومی ندارد، پس علم مخصوص این جهان و مادی است. حالا از نظر فلسفه اسلام علم مادی است یا معنوی؟

 

واژگان، هر کدام معانی و مفاهیمی دارند که گاه به کلی و جزئی تعریف می‌شوند و گاه در مصادیق گوناگون، مفهوم‌شان متفاوت می‌گردد. بدیهی است که واژگانی چون: "علم" و "زمان" نیز از این دو قاعده مستثنی نمی‌باشند.

الف – علم:

علم، یعنی "دانایی". البته معانی متفاوتی چون: آگاهی، آموختن و ... نیز برای آن بیان شده است که همه به همان ریشه دانایی بر می‌گردد. از این رو، هر آن چه "دانسته" شود، علم است و آن که دارای این علم می‌شود، "عالم" است و هر که بشتر بداند عالم‌تر است تا برسد به "علیم و اعلم".

این جامعیت تعریف سبب می‌گردد تا "علم"، قابلیت تقسیم به کلی و جزئی، بسیط – ازلی و نیز حادث و اکتسابی و ...، داشته باشد و هم چنین به موضوعات متفاوت نیز تقسیم و اطلاق می‌گردد و لازم می‌آید مصادیق گوناگونی داشته باشد. به عنوان مثال:

*- علم خداوند علیم به ظاهر و باطن مخلوقات خود، علم است؛ چنان چه فرمود:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (البقره، 29)

ترجمه: اوست كه آنچه در اين زمين است همه را براى شما آفريد، سپس به (آفرينش) آسمان پرداخت پس آنها را به صورت هفت آسمان (مطابق حكمت و خالى از نقص در خلقت) مرتب و منظم ساخت، و او به همه چيز داناست

*- علم به خداشناسی، یا همان معرفت توحیدی، علم است، چنان چه فرمود: « فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ – پس بدان به درستی که (به تحقیق و یقیناً)، هیچ إلهی (معبودی) جز الله نیست / محمد ص، 19» و یا فرمود: «وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ - و اگر روى گرداندند، بدانيد كه خداوند مولاى (سرپرست و دوست) شماست. كه نيكو مولا و نيكو ياورى است / الأنفال، 40»

*- علم به محیط (طبیعت) که به آن علم تجربی (Science )  نیز می‌گویند و هم چنین علم به قوانین حاکم، حقوق مترتبه، تأثیر و تأثیر اجزا و عوامل نیز علم است؛ چنان چه با اشاره به عوامل طبیعی فرمود:

«هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (یونس، 5)

ترجمه: اوست كسى كه خورشيد را درخشان و ماه را تابان كرد و براى آن منزل‏هايى تقدير نمود تا عدد سال‏ها و حساب [كارها] را بدانيد. خدا اينها را جز به درستى نيافريده است. او آيات خود را براى قومى كه مى‏دانند شرح مى‏دهد.

*- پس، مطلق "علم" یعنی "دانایی" و ما در ماده چیزی به نام "دانایی" نداریم که بگوییم "علم مادی است"، بلکه علم گاهی به ماده تعلق می‌گیرد و گاهی به غیر ماده. مثلاً اگر سؤال شود: "علم حقوق مادی است یا غیر مادی" پاسخ چیست؟ نه حقوق ماده است و نه علم به آن ماده‌ای دیگر است، بلکه ممکن است علم به حقوق موضوعات و تعاملات مادی و یا موضوعات و تعاملات غیر مادی تعلق گیرد.

در نتیجه تردیدی نیست که علوم مادی (طبیعی، تجربی)، در حیات پس از مرگ کاربردی ندارد. حیات اخروی مادی نیست که "فیزیک و شیمی و طب و داروسازی" بخواهد، اما معنایش بی‌فایده بودن کسب علوم مادی نیست، چرا که می‌تواند سبب رشد و تعالی ‌شود، چنان چه می‌تواند سبب سقوط و هبوط آدمی گردد. لذا در اسلام، به طبیعت و علوم طبیعی، هدفدار نگاه می‌شود. چرا که علم به طبیعت [که ضروریست] باید انسان را به کمال معرفتی، روحی و معنوی برساند.

ب – زمان:

زمان نیز تعاریف گوناگونی دارد که به طور کلی به "زمان فیزیکی" و "زمان فلسفی" تقسیم شده‌اند.

در فیزیک "زمان و فضا" به عنوان کمیت‌های بنیادی به‌شمار می‌آیند و امکان بیان تعریفی دقیق برای آن‌ها در قالب دیگر کمیت‌ها نیست به این خاطر که بقیه کمیت‌ها نیز چون سرعت، نیرو و انرژی همگی به وسیله این دو کمیت تعریف شده‌اند. زمان فیزیکی، متکی به حرکت است و برای اندازه‌گیری کمّیت به کار می‌رود. مثل این که فرمود: خورشید و ماه و... را بر اساس نظم خاص در مدار خاص قرار داد تا بتوانید "شمارش" کنید.

برای زمان در فلسفه نیز تعاریف و تقسیم‌بندی‌های متفاوتی وجود دارد که گاه با هم اختلاف کلی یا جزئی نیز دارند.

بدیهی است که نمی‌توان در این مختصر به بیان آرا و اشکالات آنها نسبت به یک دیگر پرداخت، اما تا آنجا که مربوط به سؤال در رابطه با حیات پس از مرگ می‌شود، زمان به معنای "قبل و بعد" است. بدیهی است که "قبل و بعد" هم در دنیا وجود دارد و هم در عالم دیگر. چنان چه "حرکت" هم در دنیا وجود دارد و هم در آخرت.

در این دنیا، شما حرکت فیزیکی می‌کنید، از نقطه الف به سوی نقطه ب می‌روید و می‌رسید. بدیهی است قبل از آن که به نقطه ب برسید، آنجا نبودید و پس از آن که در نقطه الف بودید، آنجا را ترک کردید. در حیات اخروی نیز این قبل و بعدها، به صورت پیاپی، مستمر و به هم پیوسته وجود دارد. پس چنین نیست که گفته شود: "زمان در آن عالم، به هیچ صورتش وجود ندارد" و نتیجه گرفته شود که "علم مادی است؟!"

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 101
نویسنده : hosein

به جلسات هفتگی هیئت می‌روم. اما چرا فقط امام حسین (ع) ...؟ این شبهه برایم وجود دارد که چرا امام حسین و یارانش را از بقیه معصومین جدا می‌کنیم‌، مگر ما تک امامی هستیم که فقط به آن بپردازیم‌؟ تو رو به خدا جوابم رو بفرمائید که خیلی منو از مراسمات مذهبی دل سرد کرده.

 

دلیلی ندارد که هر هفته به هئیت بروید، اگر چه خوب است. منتهی قبل از رفتن به هیئت، مسجد، مراسم و ...، باید دقت کنید که اصلاً چرا می‌روید؟ هدف چیست؟ مقصد و مقصود کدام است و چه باید به دست بیاورید؟ اگر به این مهمات توجه شود، پاسخ را خود می‌یابید.
الف – شما به هیئت عزاداری امام حسین علیه السلام می‌روید که ممکن است در یک دهه، دو دهه، ماهانه، هفتگی یا حتی روزانه برگزار شود. خب، موضوع آن هیئت همین است و دلیلی نیست بانی یا بانیانی که برای موضوعی مراسم می‌گیرند، حتماً از موضوع خارج شوند. ممکن است برخی هر ماه، هر هفته یا هر شب، برای حضرات دیگر، چون سیدة النساء العالمین فاطمه زهراء، یا امام حسن، یا امام رضا یا امام جواد یا امام زمان علیهم السلام هئیت یا مراسم برگزار نمایند. هیئتی در غرب تهران، به نام "امام حسن مجتبی علیه السلام" می‌شناسم که در هر جلسه یاد ایشان را گرامی می‌دارند و حتی در روز عاشورا نیز به مصیبت‌های ایشان اشاره می‌کنند.
ب – بله، درست می‌فرمایید، هیئت‌های عزاداری ایشان بیشتر است و در هر مجلس دیگری نیز یاد ایشان گرامی داشته می‌شود، اما اگر علاقه و اهتمام به برگزاری هیئات عزاداری یا زیارت عاشورا و ...، برای ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام بیشتر باشد، هیچ دلیلی ندارد که گفته شود: "مگر ما تک امامی هستیم؟!"، خیر، تک امامی نیستیم، شیعه اثنی عشری (12 امامی) هستیم، همه را به امامت قبول داریم، به تمامی چهارده معصوم معرفت و عشق می‌ورزیم، و البته توجه، عشق، علاقه، انگیزه و فرهنگ، به برپایی مراسم ایشان بیشتر است.
ج – لازم به ذکر است که توجه اذهان عمومی شیعیان به فاجعه‌ی اسف‌بار کربلا و نیز ذکر مصیبت‌ها و برگزاری مراسم یادبود برای شهدای عاشورا، و یا به قول مطروحه در سؤال، حتی گریز در هر مصیبت دیگری به صحرای کربلا، ریشه در توصیه‌ها و تذکرات خود اهل بیت علیهم‌السلام دارد.
جمله‌ی معروف «لا يوم کيومک يا ابا عبدالله – هیچ روزی، مثل روز تو نیست، یا ابا عبدالله» را، هم حضرت امیرالمؤمنین فرمودند و هم امام حسن مجتبی علیهما السلام. جمله «لا يوم کيوم الحسين‌ - هیچ روزی مثل روز حسین نیست» از امام سجاد علیه‌السلام است – زیارت عاشورا و توصیه به خواندن مستمر آن، از امام باقر علیه‌السلام است. زیارت ناحیه مقدسه، از امام زمان علیه السلام می‌باشد و البته زیارات مأثوره، در خصوص سایر ائمه (ع) نیز وجود دارد که هیچ کدام مثل این دو زیارت نمی‌باشند. پس [به ویژه شیعیان 12 امامی]، در این امر به امامان خود تأسی می‌کنند.
د – هر یازده امام معصوم علیهم السلام ترور شدند، حتی امام حسین سلام الله علیه. اما علل و نحوه‌ی ترور ایشان متفاوت بود. حکومت یزیدی بود – مردم عراق (کوفه) از ایشان دعوت کردند – بیعت شکستند – برای کمی چرب و شیرین دنیا کمر به قتل امام بستند – یک تروریست [ولو به فرمان حکومتی یا حزبی] این جنایت را نکرد، بلکه بزرگان قوم، رجال مذهبی و سیاسی و بسیاری از مردم مشارکت کردند.
پس این واقعه "درس"ها و "عبرت"های جامع‌تر و بیشتری نسبت به بقیه ترورها دارد، لذا اهل بیت (ع) خودشان توصیه نمودند که کربلا را همیشه و در همه جا زنده و پویا نگهدارید.
ﻫ – همیشه می‌شود "اثرِ" یک اعتقاد یا یک عبادت واقعی یا یک فرهنگ را از موضع‌گیری یا انفعال دشمنان آن بیشتر شناخت. در تمامی ادوار تاریخی و به ویژه امروز، کسی زیاد حساس نیست که عده‌ای برای ترور امام باقر یا امام صادق علیهما‌السلام به دست عمال حکومتی، مراسم عزاداری برپا کنند، اما از رواج اندیشه و فقه آنها زجر می‌کشند.
ولی در خصوص امام حسین علیه‌السلام و عزاداری برای ایشان، هجمه‌ی گسترده‌ای دارند؛ چرا؟ چون یک نهضت است – یک قیام است – یک انقلاب است – هیهات منّ الذّلة است – پیروزی خون بر شمشیر است - آشکار شدن تمام ماهیت اسلام یزیدی و اسلام ناب محمدی صلوات الله علیه و آله است و این دو خط، هم چنان در طول تاریخ سریان و جریان دارند. پس دوست ندارند، مردم امام حسینی باشند.
نکته‌ای قابل توجه و تأمل:
در یک نگاه ساده به ماجرای ترور سایر امامان، یک "قاتل" دیده می‌شود و یک "مقتول". قاتل یک جانی‌ است که به تحریک ظالمی، امام معصوم را به شهادت رسانده است. حال اگر کسی نگاه عمیق‌تر و تحلیلی داشته باشد نیز به این می‌رسد که دستگاه حاکم جبار، وجود مبارک امام را تاب نیاورد و نقشه قتل او را اجرایی کرد.
اما در نگاه هر چند ساده (چه رسد به عمیق و تحلیلی) به واقعه کربلا، قضیه کاملاً فرق می‌کند. هر دو جناح، تمامی اعتقادات، باورها، امکانات و نیروهای خود را به میدان آورده‌اند و مقابل چشم مردم قرار دادند. مردم چه عالم باشند یا عوام – ساده و سطحی نگر باشند یا بصیر – اهل مطالعه و تعمق و تحلیل باشند یا نباشند، ولایت پذیر باشند یا نباشند و ...، حق، حقیقت و حقانیت برای‌شان مشهود می‌شود.
جناح باطل: در این جناح فقط یزید یا عمر سعد نقش‌آفرینی نکردند. بلکه رجل سیاسی - علمای درباری یا نان به نرخ روز خور نیز نقش آفرینی کردند - فرماندهان نظامی خودنمایی کردند – منافقین نقاب از چهره برداشتند و عمق کینه خود را نشان دادند – ساکتین در مدینه و مکه ماندند و آن به سرشان آمد که می‌دانیم – بزرگان بی‌بصیرت زمینه سازی کردند – سازش‌کاران و به اصطلاح صلح جویان، در نهایت دست به شمشیر بردند – مردم عوام و مسلمانان بی‌ولایت نیز به رغم نماز و روزه و حجاب و حج و تلاوت قرآن و ...، حتی به جسد نیمه‌جان و بی‌جان ایشان و سایر شهداء ضربه می‌زدند تا به بهشت بروند! (مثل هواداران عوام سلفی، تکفیری، داعش و ... در امروز).
جناح حقدر این جناح نیز فقط امام معصوم قرار نداشت که در محراب، یا خانه، یا زندان و یا حتی داخل قصر، به ضرب شمشیر و یا زهر سمّ، به شهادت برسد. بلکه درس ولایت پذیری، امام شناسی و اسلام ناب بود و برای هر قشری، الگویی داشت.
این نهضت "زینب کبرا" را برای تمامی زنان مسلمان داشت که عقیله بود، مفسر قرآن کریم بود، دختری از پدر و مادر معصوم بود، در عرصه حضور سیاسی و اجتماعی، مدافع چهار امام بود و غافله سالار کربلائیان.
در این نهضت، ابوالفضل العباس بود، پدر علم و دانش و تفسیر قرآن‌، علمدار و مظهر بصیرت و وفاداری، غیور و امام شناس بود و الگویی برای همه‌ی مردان و زنان عالم.
الگویی برای نوجوانان داشت، چون حضرات عبدالله و قاسم – الگویی برای جوانان داشت، چون حضرت علی اکبر – الگویی برای خانواده شهداء مجروحین و اسراء داشت، چون حضرات رقیه، سکینه و سایر اسراء – الگویی برای تداوم مبارزه در رکاب امام زنده داشت، چون ماجراهای بارگاه یزید ... و حتی الگوهایی برای خطاکاران و تائبان و پشیمانان داشت، چون حرّ و پسرانش و ...، تا هر خطاکار یا جاهلی بداند که می‌تواند سریعاً برگردد و حتی به عرش اعلی برسد.
پس درس‌ها و عبرت‌های عاشورا، با مصیبت‌های وارده بر سایر معصومین علیهم‌السلام، از هر حیث متفاوت است. تبلور کامل حق و باطل و رویایی آنها با یک دیگر، و نمایش همه اسلام و همه کفر در یک نیم روز است، با تمامی الگوهایش. از این رو نسبت به دلدادگی مسلمانان، به ویژه شیعیان و بالاخص ایرانیان به امام حسین علیه‌السلام و زنده نگه‌داشتن قائله کربلا، نگران، هراسناک و متنفر هستند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 192
نویسنده : hosein

آیت‌الله جوادی آملی در جایی فرمودند که ارسطو و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم(ع) بودند. آیا به واقع چنین هست؟ آیا ارسطو و سقراط و افلاطون موحد بوده‌اند؟

 

البته که افلاطون و ارسطو هر دو موحد بودند و حتی بسیاری از فلاسفه‌ی غرب که آنها مظهر ماده‌گرایی و کفر می‌خوانندشان، موحد بودند و دست کم این بود که اظهار می‌داشتند در هر حال نیروی قدرتمند مافوقی که نامش قدرت ناشناخته یا عقل برتر یا عقل کل یا وجود محض و ... می‌باشد را نمی‌شود انکار نمود.

الف - اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید که در این نیم قرن اخیر، دیگر هیچ فیلسوفی در غرب مطرح نشد و تمامی نظریات فلسفی جدید، توسط جامعه‌شناسان ارائه می‌گردد و نه فیلسوفان! حال ببینیم که علت چیست؟ آیا دیگر در غرب هگل، کانت، دکارت و ... ساخته نشده‌اند؟ یا آن که دیدند کار فلسفه، بحث از وجود است که فقط با تعقل، اقامه دلیل و برهان و استدلال به آن می‌پردازد و عقل و عقلانیت نه تنها هیچ گاه دلیلی بر انکار وجود خدا (هستی و کمال محض) ندارد، بلکه آن را به اثبات می‌رساند و راه فراری از آن نیست. لذا عملاً باب فلسفه در غرب بسته شد و هر چه هست، فقط نظریه است که توسط جامعه‌شنان ارائه می‌گردد تا به کار سیاست بیاید.

ب – متأسفانه همان‌گونه که از حقوق بشر گرفته تا کالاهای مصرفی چون شلوار جین یا پپسی و کوکا، همه چیز را ابزار سیاست و قدرت کرده‌اند، علم و سرآمد آنها «فلسفه» را نیز به عنوان ابزار سیاسی در قدرت و سلطه به کار می‌برند.

از این رو برای توجیه برتری و سلطه‌ی غرب بر جهان، بحث کلانی در محافل علمی به راه انداخته‌اند که غرب، پایه‌گذار علم و از آن جمله فلسفه می‌باشد و سردمداران آن نیز افلاطون و ارسطو هستند. متأسفانه این تعریف دروغ و استعماری، به شدت حتی در دانشگاه‌های خودمان نیز توسط استاتید صد در صد غرب‌زده و هدفمند تدریس و ترویج می‌گردد.

ج – حضرت آیت الله جوادی آملی، در بحث‌های مفصل به تشریح و تفسیر این ادعا پرداخته و به صورت فلسفی و تاریخی آن را نقد نمودند.

خلاصه کلام ایشان این است که اگر بحث از «وجود» و انواع آن «واجب و ممکن» و مباحث مربوط به آن چون «علت و معلول» - «حرکت و محرک» - «حادث و محدث» و ...، موضوع اصلی فلسفه و ریشه‌ی تمامی علوم است و اگر محور و ستون «حکمت نظری» و «حکمت عملی» و بالتبع «اخلاق نظری و اخلاق عملی» می‌باشد که افلاطون و ارسطو نیز به تدوین و تدریس آن پرداخته‌اند، همه ریشه در «توحید» و مکتب توحیدی که همان مکتب ابراهیمی علیه السلام است دارد. و در این بحث، به بسیاری از مباحث و استدلال‌های ایشان در محاجه با کفار استناد می‌کنند که افلاطون و ارسطو و ملاصدرا و بوعلی نیز همان‌ها را گفته‌اند.

پس چنین نیست که ریشه تمامی علوم و از جمله فلسفه (یا به تعبیر صحیح‌تر حکمت)، غرب و یونان باشد. چرا که به لحاظ تاریخی نیز حضرت ابراهیم علیه السلام، قبل از آنها بوده‌اند. چنان چه می‌فرمایند:

«... تعلیل پراکندگی به نابخردی و فقدانِ عقلْ نشان تأثیر مُثْبَتِ تفکر عقلی و حیات عقلانی در اتّحاد جمعی است. این مطلب، یعنی اینکه هوا روبی و هوس‌زدایی مرهون عقلِ ناب است که بعد از تبیین توحید الهی جامعه را به وحدت رهنمون می‌شود، از ره‌آوردهای اسلام به معنای عام است که دین خدا همان است و بیش از یکی هم نیست و چون خطوط کلّی اسلام جامعْ در مکتب انبیای ابراهیمی(علیهم‌السلام) بوده است و بزرگانِ یونانْ، مانند خردمندان سائر مناطقِ متدین و متمدّن، پیرو پیامبران گذشته بودند، لذا راهنمایی‌های آنان را ضبط و به دیگران منتقل می‌کردند. از این جهت مطالب مزبور هم در وصایای اخلاقی افلاطون آمده است و هم در سفارش‌های آموزنده ارسطو مسطور است ...»

ایشان در مباحث خود افزودند:

« تاریخ مدرن خاورمیانه نشان می‌دهد، ارسطو و سقراط و ... همه از شاگردان حضرت ابراهیم‌(ع) بودند، چون تا زمان آن (حضرت ابراهیم علیه‌السلام)، خاور‌میانه یا ملحد بود و یا مشرک، وجود آن حضرت برهان را اقامه کرد و دنیا فهمید چه خبر است؛ بنابراین فکر ابراهیمی تمام خاورمیانه و یونان را فرا گرفت و ارسطو و سقراط‌ها تربیت شدند.»

د – پس بیان ایشان این است که پایه‌گذار برهان، به ویژه در بحث وجود و مباحث مطروحه چون «علت و معلول» - «حدوث و قدم» و ...، حضرت ابراهیم علیه السلام بوده‌اند، نه افلاطون و ارسطو. لذا منظور از شاگردی افلاطون و ارسطو این نیست که مثلاً در زمان ایشان زندگی می‌کردند و در کلاس‌های درس ایشان حاضر می‌شدند. چنان چه اگر امروز بگوییم: ملاصدرا شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام بود، معنایش این نیست که در زمان ایشان می‌زیسته است.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : چهار شنبه 19 آذر 1393
بازدید : 156
نویسنده : hosein

 

 چرا در جامعه اهل سنت با وجود تعدد زوجات، طلاق کمتر از جامعه شیعی است؟چرا زنان شیعه با وجود نقص و نازایی و ...هرگز حاضر به ازدواج مجدد شوهر خود نمی‌باشند اما در جامعه سنی اینگونه مسائل پذیرفته شده است.

 

وقتی می‌گوییم: «جامعه‌ی اهل سنّت» یا «جامعه‌ی اهل تشیع»، باید دقت کنیم که آیا تمام رفتارها و فرهنگ زندگی آنان، چون نام شیعه یا سنی را حمل می‌کنند، طبق مذهب‌شان هست یا خیر؟

بدیهی است اگر یک رفتار فردی یا اجتماعی آنان به مذهب‌شان برگردد، یعنی ریشه در باورهای مذهبی داشته باشد، می‌توانیم آن را به مذهب‌شان مربوط کنیم، اما در جوامع شیعی یا سنّی، رفتارهای بسیاری وجود دارد که ربطی به مذهب‌شان ندارد؛ بلکه گاه آبا و اجدای است، گاه قبیله‌ای است، گاهی محیطی است و ... .

الف – به طور قطع نه ما چون نام تشیع را حمل می‌کنیم، مسلمانان و شیعیان آگاه به تمامی آموزه‌های اسلامی و عامل به آنها هستیم، و نه آنان چون اهل سنّت هستند، دیگر هر کاری کنند، عین آموزه‌ی مذهبی آنان است.

ب – امروز کسی نمی‌تواند فرهنگ و رفتار شیعیان ایران را با شیعیان لبنان یا اردن هاشمی یا بخشی از یمن کاملاً منطق نماید، چنان چه حتی فرهنگ و رفتارهای شیعیان قم، مشهد و اصفهان نیز با هم و با فرهنگ و رفتارهای شیعیان ساری و رشت و آذربایجان منطبق با هم نیست. هم چنین کسی نمی‌تواند فرهنگ و رفتارهای اهل سنت ایران را با اهل سنت در عربستان سعودی، یا افغانستان و پاکستان منطق کند، چنان چه فرهنگ و رفتار اهل سنّت سیستان و بلوچستان با اهل سنّت کردستان و کرمانشاه نیز بسیار متفاوت است.

پس اگر طلاق در میان اهل سنّت سیسات و بلوچستان کمتر است، دلیل نمی‌شود که در میان اهل سنت ترکیه نیز چنین باشد، که بتوانیم نتیجه بگیریم طلاق در جوامع اهل سنت کمتر است یا ازدواج مجدد بیشتر است.

ج – امروزه گاه مشاهده‌ می‌شود که چه در جوامع اهل سنّت و چه اهل تشیع، فرهنگ‌ها و رفتارهای التقاطی و تقلیدی از جوامع غیر مسلمان بیشتر حاکم است، تا فرهنگ اسلام و فرهنگ مذاهب.

به عنوان مثال در همین ایران خودمان، تا 50 سال پیش می‌گفتند: دختر با لباس سفید عروس وارد خانه شوهر می‌شود و با کفن از آن خارج می‌شود و طلاق بسیار به ندرت اتفاق می‌افتاد. اما امروز چه؟ سر این که تو چرا به مادر من دیر سلام دادی و یا یا والن تاین هدیه نخریدی نیز ممکن است جدا شوند.

پس سرعت رنگ باختن مذمومیت «طلاق» در جوامع متفاوت نیز به خاطر تفاوت بافت فرهنگی، ساختار قومی یا حتی شرایط محیطی نیز بسیار متفاوت است. چنان چه زن مطلقه شیعه یا سنّی در تهران یک جور نگاه می‌شود و پس از جدایی می‌تواند از نوعی زندگی مستقل خاصی برخوردار باشد، اما در سنندج، زاهدان یا گنبد این چنین نیست، پس همین خود می‌تواند یکی از عوامل راحت کردن یا سخت کردن طلاق باشد و ربطی به مذهب ندارد.

چنان چه اگر آمار ازدواج طلاق تهران که اکثریت با تشیع است، با آمار ازدواج و طلاق استانبول که اکثریت با اهل سنت است، قیاس شود، شاید تفاوت چندانی نداشته باشند.

ج – مسئله ازدواج مجدد، به هر دلیلی نیز همین‌طور است. مثلاً در اعراب برای اهل تشیع و تسنن ازدواج مجدد، خیلی طبیعی است، البته شدت و ضعف مرتبه دارد و به هیچ وجه نمی‌شود این رفتار را میان اهل تسنن عرب در مصر با اهل تسنن عرب در فلسطین مقایسه نمود.

البته ازدواج مجدد در میان اهل تسنن بیشتر رایج بوده و هست و الزامی ندارد که دلیل آن حتماً مذهبی باشد.

اگر یک سنی در شهر ازمیر در ترکیه ازدواج مجدد کند، درست مثل ازدواج مجدد در تهران است و غوغایی به پا می‌شود – اما اگر یک سنی یا شیعه الاذیق ترکیه یا در تونس یا کویت دو همسر داشته باشد، این طور نیست. همین طور شما مشاهده می‌کنید که یک سنی در منطقه «دیاربکر – کردستان» ترکیه، ازدواج می‌کند و دختر جوان را دو سال نزد خانواده‌ی خودش رها کرده و برای کار به آلمان می‌رود و هیچ اتفاقی نمی‌افتد – اما اگر یک سنّی در ژوهانسبوگ - افریقای جنوبی یا همان شهر استبانبول ترکیه این کار را بکند، کار حتماً به اختلاف و طلاق کشیده می‌شود.

د – به زندگی روستاییان [اعم از شیعه و سنّی] که هنوز بر اساس فرهنگ و آداب خود زندگی می‌کنند نگاه کنید. اغلب کارهای سنگین زندگی با زنان است، حتی در برخی از عشایر، وقتی زن وضع حمل می‌کند، فرزندش را به پشت می‌بندد و بدون اندک استراحتی به دنبال زراعت و چوپانی روزمره‌اش می‌رود و مرد در خانه یا چادر خود می‌نشیند و چپق می‌کشد و دیگران برای او کاچی و آش می‌برند تا تقویت شود. خُب این کجایش اسلامی است که بخواهد به مذاهب نیز مربوط باشد؟ اما هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. ولی در تهران یا استانبول، ممکن است یک خانم به خاطر این که مراسم جشن نامزدی، یا عقد، یا سالگرد تولد یا سالروز ازدواجش آن طور که می‌خواسته برگزار نشده، طلاق بگیرد. چنان چه در یک جامعه یا میان اقوامی طلاق نکوهیده است، در برخی جوامع حتی مد و سبب شخصیت کاذب و تفاخر هم می‌شود.

پس، همه فرهنگ‌ها و رفتارهای به دین و مذهب بر نمی‌گردد و اتفاقاً بسیاری از ناهنجاری‌ها به خاطر فاصله گرفتن از آموزه‌های دینی و مذهبی [چه در تشیع و چه در تسنن] پیش می‌آید.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 152
نویسنده : hosein

اگر مقام امامت بالاتر از نبوت است، چرا پیامبر اکرم (ص) به جای اینکه به عنوان "امام" معرفی شوند در جای جای قرآن از ایشان به عنوان "عبد" و"رسول"و "نبی" یاد شده است؟

 

بالاتر بودن، مقام امامت نسبت به نبوت و رسالت، «اگر» ندارد، چرا که خداوند متعال چنین فرموده است.

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (البقره، 124)

ترجمه: و هنگامى كه خدا ابراهيم را با كلماتى بيازمود و او همه را به اتمام رسانيد، گفت: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم‏] گفت: از خاندانم چطور؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى‏رسد.

الف بدیهی است که خداوند متعال می‌توانست بفرماید، ابتدا او را امام قرار دادم و چون موفق بود، به نبوت و رسالت نیز برگزیدم، اما عکس این سیر را فرمود. یعنی فرمود پس از مقام‌های نبوت و رسالت، او را پس از انجام امتحانات، امام قرار دادیم.

ب برخی تلاش دارند به خداوند متعال ادبیات نزول وحی را بیاموزانند و چون نمی‌توانند، تفسیر به رأی کرده و دائم می‌گویند: اگر منظور این بود، آن گونه می‌فرمود و یا چرا این گونه نفرمود؟ اما این خداوند علیم و حکیم است که وحی را آن که گونه که می‌خواهد، نازل می‌نماید و تفسیر، تأویل و شرحش را نیز باید از پیامبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، که همان "راسخون فی العلم" هستند، آموخت. این امر او در فراگیری و عمل به کتاب است.

ج برخی، چون شیعه معتقد به امامت است و آنها نیستند، گمان می‌کنند که حتماً باید این مقام را تکذیب و یا تسخیف و تحقیر کنند. در حالی که واژه، معنا، مفهوم و مصداق "امام"، هیچ اختصاصی به تشیع ندارد.

اگر از آنان سؤال شود که بین مقامات متفاوت نبوت، رسالت و امامتِ حضرت ابراهیم علیه‌السلام، کدام بالاتر است، چه خواهند گفت؟ آیا می‌گویند: ابتدا رسول شد و سپس تنزل یافت و امام شد؟

این آیه، در سنین سالخوردگی آن حضرت نازل شد و خبر از امامت او پس از نزول آیه دارد. این آیه  حاکی از آن است که اولاً حضرت ابراهیم علیه‌السلام نبی بود که به او وحی نازل شد – ثانیاً رسول بود که به کلمات امتحان شد و ثالثاً فرزند داشت که در خصوص ذریه‌اش پرسید و ایشان در سالخوردگی از فرزند برخوردار شدند. پس، آیا می‌گویند: خداوند متعال ایشان را پس از این همه مقامات و امتحانات، از مقام خود نزول داد؟

*- امام، یعنی رهبر و پیشوا و هیچ راهی بدون رهبر نیست. هدایت به سوی امر الهی امام و رهبر دارد «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، چنان چه دعوت به سوی جهنم نیز امام و رهبر دارد «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» و در آخرت نیز هر کسی با امام و رهبرش محشور می‌گردد. خواه معاویه، یزید و اوباما باشد و خواه امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین ... و حضرت مهدی علیهم‌السلام «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ .../ الإسراء، 71» باشند و البته اصل معنا این است که همگان با امام عصر خود (ع) مشحور می‌شوند و باید پاسخگو باشند که با این نعمت چه کرده‌اند؟ بدیهی است که در امر هدایت الهی، امامت و رهبری بالاتر از ابلاغ است. آن تعلیم است و این تربیت. آن آگاهی بخشی و تذکر است و این راهبری و هدایت.

د برخی اهل لفاظی و بازی با کلمات هستند. دقت ندارند که اگر چه قرآن کریم، کلام الله و احسن الکلام است، اما برای بازی با الفاظ نازل نشده است، بلکه برای تعقل، تفکر، تأمل، تدبر، شناخت، بصیرت، تعلیم، تربیت ... و هدایت نازل شده است.

اینان برای قبول یا رد مطلوب خود، همیشه به دنبال "کلمه" می‌گردند! مثلاً در توجیه عدم پذیرش امامت، می‌گویند: "چرا نام علی یا اولادش علیهم السلام در قرآن نیامده است؟"؛ گویی نام امامان و رهبرانی که تبعیت می‌کنند، در قرآن کریم آمده است!

در این بحث نیز می‌گویند: "چرا خداوند متعال پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله را به القابی چون: عبد، نبی، رسول و ... خطاب کرد، اما به لفظ امام خطاب نکرد؟"

د/1 آیه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام را با دقت بخوانند؛ ایشان پس از این توفیق، سؤال کردند که آیا امامت در فرزندان من نیز جاری خواهد شد؟ خدا نفرمود: خیر؛ بلکه فرمود: امامت عهد من است که به ظالمین نمی‌رسد. یعنی به دیگرانی از فرزندان تو که ظالم نیستند، می‌رسد؛ و یعنی به هر کس رسید، او را مظهر عدل بدانید.

د/2 بشر حق ندارد که به خداوند متعال یاد بدهد که اگر می‌خواهی سایر رسولانت را به امامت قبول کنیم، حتماً باید لفظ "امام" را در مورد آنها نیز به کار بری! یک بار فرمود: دیگران نیز به این مقام می‌رسند و در آیات متعدد دیگر، به رسم امامت (نه فقط اسم آن) تصریح کرد. امام، پیشوا و رهبری است که باذن‌الله و بامرالله، هدایت تشریعی و تکوینی دارد.

علامه، آیت‌الله طباطبایی (ره): «... تقدم و مطاع بودن نمی‌تواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باين معنا است كه اوامر و نظريه‏هاى او را اطاعت كنند، و اين از لوازم نبوت و رسالت است .

و اما خلافت و همچنين وصايت معنايى نظير نيابت دارد و نيابت چه تناسبى با امامت‏ می‌تواند داشته باشد؟ و اما رياست در امور دين و دنيا آن نيز همان معناى مطاع بودن را دارد، چون رياست به معناى اينست كه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.

پس هيچ يك از اين معانى با معناى امامت تطبيق نمی‌كند، چون امامت باين معنا است كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند و با اين حال ديگر چه معنا دارد كه به پيغمبرى كه واجب الاطاعه و رئيس است، بگويند: (انى جاعلك للناس نبيا، من مى‏خواهم تو را پيغمبر كنم و يا مطاع مردم سازم، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى‏كنى اطاعت كنند، و يا مى‏خواهم تو را رئيس مردم كنم، تا در امر دين امر و نهى كنى، و يا مى‏خواهم تو را وصى يا خليفه در زمين كنم، تا در ميان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى؟.

پس امامت به معناى هيچ يك از اين كلمات نيست، و چنان هم نيست كه همه آن كلمات براى خود معنايى داشته باشند، ولى خصوص لفظ امامت معنايى نداشته و صرفا عنايتى لفظى و تفننى در عبارت باشد، چون صحيح نيست به پيغمبرى كه از لوازم نبوتش مطاع بودن است، گفته شود:

من تو را بعد از آنكه سال‌ها مطاع مردم كردم، مطاع مردم خواهم كرد، و يا هر عبارت ديگرى كه اين معنا را برساند، هر چند كه عنايت لفظى در كار باشد براى اينكه محذورى كه گفتيم با اين حرف‏ها برطرف نمى‏شود، و عنايت لفظى اشكال را رفع نمی‌كند و مواهب الهى صرف يك مشت مفاهيم لفظى نيست، بلكه هر يك از اين عناوين عنوان يكى از حقايق و معارف حقيقى است و لفظ امامت از اين قاعده كلى مستثنى نيست، آن نيز يك معناى حقيقى دارد، غير حقايق ديگرى كه الفاظ ديگر از آن حكايت مى‏كند. [حقيقتى كه در تحت عنوان" امامت" است (در قرآن" امامت" و" هدايت" با هم آورده شده‏اند)] / المیزان، ذیل آیه.

  برخی گمان می‌کنند که اگر گفته شد: "مقام امامت بالاتر است"، یعنی مقام اهل بیت علیهم السلام بالاتر  از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله است! این گمان غلط است. امام، پیشوا و هادی امّت است؛ اگر به او وحی شد و به سوی امّتی ارسال شد، نبی و رسول نیز هست و اگر نشد، طبق آیین نبی و رسول، پیشوایی و امامت می‌نماید. پیامبر اکرم (ص)، خود نبی، رسول و امام امت بودند و همه مؤمنین در تبعیت ایشان بوده و هستند و رجوع به امامان علیهم السلام نیز در راستای همان تبعیت و اطاعت است.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 126
نویسنده : hosein

اگر واقعاً خداوند قدرتی بی‌نهایت است و مؤمنان را دوست دارد و از کافران بیزار است چگونه است که در دنیا همیشه کفار از زندگی بهتری برخوردارند و مسلمین همیشه در حال بدبختی؟

 

این سؤالی است که جای دارد همه موحدین، مؤمنین و مسلمانان جهان برای ذهن خود مطرح کنند و در آن تعمق و تأمل نمایند و بیاندیشند.

الف – اول بیاندیشند که تشکیک و تردیدی چون: « اگر واقعا خداوند قدرتی بی‌نهایت است و مومنان را دوست دارد و از کافران بیزار است » یعنی چه؟ وقتی می‌گوید: «اگر»، بیاندیشد که خب اگر غیر از این باشد چه می‌شود؟ یعنی خداوند غنی و قوی محض نیست؟ یعنی مؤمنین را دوست ندارد؟ یعنی از کافران بیزار نمی‌باشد؟ و آیا این فرض‌ها به الله جلّ جلاله که منزه (سبحان) از هر نیستی، نقص و کاستی است، راه دارد؟ یا شناخت او این قدر ضعیف و خطاست و مدعی توحید، ایمان و اسلام نیز می‌باشد؟
بعد انسان عاقل و مؤمن بیاندیشد که آیا دلیل عقب‌افتادگی ما ایمان به الله و عمل به اسلام بوده است و آیا علت پیشرفت آنها در برخی از امور «کفر و شرک» بوده است؟

ب – اگر خداوند متعال فرمود: خدای واحد را بندگی کنید و مسلمانان قدرت‌ها را بندگی کردند – اگر فرمود: به شریعت اسلام عمل کنید، اما مسلمانان به شریعت‌های (فرهنگ‌ها و قوانین) غرب و شرق عمل کردند – اگر فرمود: در مقابل ظلم قیام و استقامت کنید و نکردند – اگر فرمود: به قرآن معرفت پیدا کنید، ایمان آورده و عمل کنید، اما آنها فقط قرآن را بوسیدند و سر تاخچه یا سر سفره عقد و سر قبر گذاشتند – اگر فرمود: رسول الله صلوات الله علیه و آله اسوه حسنه و الگوی برتر شماست، اما آنان به الگوهای غربی تأسی کردند و به این تقلید کور و جاهلانه نیز بالیدند – اگر فرمود: از امامان و فقها دین بیاموزید و در احکام از آنان تبعیت کنید، اما در شئون متفاوت زندگی کفار را تبعیت کردند و نام خود را مُدگرا یا روشنفکر گذاشتند – اگر فرمود: وحدت کنید و تفرقه را پیشه کردند – اگر فرمود: تحصیل علم کنید و بسیار کار و تلاش کنید و تنبلی کردند – اگر فرمود: بصیرت داشته باشد و هر جاهل و ظالمی را بر خود مسلط نکنید، و عکس این عمل کردند و ... – باز هم می‌توانند بگویند: «ما مؤمنین یا ما مسلمانان»؟!

ج – آن موقعی که مردم برای اشخاصی ضعیف و خاندان‌های ذلیلی چون قاجارها یا پهلوی که خاک کشور را هدیه می‌دادند، جاوید شاه می‌گفتند، غربی‌ها به دنبال کسب علوم دنیوی رفتند و دست‌کم در صنعت ابزار (تکنولوژی) پیشرفت کردند و در اقتصاد غنی شدند و سپس چون در انسان شدن نه تنها پیشرفتی نکرده بودند، بلکه انحطاط و عقب‌گرد داشتند، با همان تکنولوژی در عرصه جنگ، اقتصاد و فرهنگ بر این به اصطلاح مسلمانان تاختند و اینها نیز به جای مقاومت، ذلیلانه تسلیم شدند ... و این شد سرنوشت به اصطلاح مسلمانان در ایران یا سایر کشورها.

د – اگر همین وضعیت امروز مسلمانان را در ایران و جهان اسلام مورد مطالعه قرار دهیم، پاسخ همه سؤالات برای ما روشن می‌شود.
به عنوان مثال: می‌دانیم که دستورات حکومتی اسلام چیست؟ می‌دانیم که دستورات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری نسبت به حکومت اسلامی – ایستادگی، کار، استقامت، استقلال، عزت ملی، رسیدگی به مستضعفین، وظیفه خدمتگزاری دولت و ... چیست؟ اما به رغم همه اینها، گاهی با اراده خود، کسانی را بر خود (نظام، کشور و ملت) مسلط می‌کنیم که با هیچ یک از این شاخصه‌ها انطباقی ندارند(؟!) و البته تا کار خراب شد و سرمان به سنگ خورد، دیگران [تا خدا] را مقصر می‌کنیم که چرا ...؟
این چگونه قضاوتی است که انسان هر گاه کار خودش را خراب می‌کند، گناهش را به گردن خدا یا اسلام می‌اندازد؟ البته این از تاکتیک‌های دشمن نیز هست که ظلم می‌کند و با تبلیغات گسترده در تهاجم فرهنگی، گناه ظلم را به گردن مظلوم می‌اندازد، تا مبادا مظلوم بیدار شود و بفهمد که از کجا خورده است و دشمن شناس شود.

*- ببینیم که از سویی ما را از خدا، اسلام، قرآن و کمال انسانی دور کرده‌اند و با غفلت و سستی خودمان بر ما مسلط شده‌اند، از سوی دیگر باز هم رها نمی‌کنند و در باورمان نسبت به قدرت خدا یا دوستداری مؤمنان و بیزاری از کفار ایجاد شک و تردید می‌کنند(؟!) به ما القا می‌کنند که اگر خدای شما قدرتی دارد و شما را دوست دارد، پس چرا ما بر شما مسلط و غالبیم؟!
*- پس هر گاه مسلمانان مؤمن یا دست کم مسلمان واقعی شدند و سعی کردند که با توکل به خدا و هدف گرفتن او، از بندگی طاغوت‌های دورنی (نفس) و بیرونی رهایی یابند و به آموزه‌ها و احکام الهی عمل نمایند، حول محور ولایت وحدت کنند، کار و تلاش علمی و عملی کنند، حتماً و حتماً و قطعاً موفق خواهند شد. این وعده‌ی خداست و او خلف وعده نمی‌کند. چنان چه هرگاه عزمی جزم شد و تلاشی صورت گرفت، تحقق این وعده نیز به وضوح دیده شد.

و – خداوند متعال فرمود و وعده داد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ » (محمد ص، 7)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مى‏كند و گام‌هايتان را استوار مى‏دارد.
در همین آیه دقت کنیم، کلام و وعده خداست. اما اولاً خطاب به مؤمنین است، نه هر کس نام خود را مسلمان یا مؤمن گذاشته است، اما هدفی جز متاع جزئی دنیا ندارد و هر کاری دلش بخواهد می‌کند – ثانیاً برای مؤمنین نیز شرط و اگر گذاشته است، اگر نصرت کنید، نصرت می‌شوید.
بخش دوم (نصرت می‌شوید)، وعده الهی است و تردید و تخلفی در آن نیست. پس مسلمانان هر گاه و در هر امری احساس کردند که نصرتی نمی‌رسد، [به قول آیت الله حائری شیرازی]، با به « إِن تَنصُرُوا اللَّهَ » خود شک کنند و در آن اهتمام بورزند، نه این که خطا کنند و بعد بگویند: اگر خدا ما را دوست دارد و از کفار بیزار است، پس چرا ... .
بله، خدا مسلمانان و مؤمنین را دوست دارد و قطعاً آنها را نصرت می‌بخشد، اما آیا ما مسلمان و مؤمن هستیم؟

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 120
نویسنده : hosein

 

شبهه می‌كنند كه دين براى مردم همان زمانى است كه به مردم ابلاغ شده و امروز مردم نيازى به دين ندارند و می‌گويند (العياذبالله) قديمى است. آيا دين روشى ثابت است براى تمام دوران‌ها ...؟ 
همچنين بعضى (العياذبالله) انسان را جاى خدا نشانده‌اند و می‌گويند ما كارى به خدا نداريم و بد و خوب معنا ندارد، يا خودمان تشخيص مى‌دهيم بد و خوب چيست؟ و برخى می‌گويند ما هر طور دلمان بخواهد خدا را مى‌پرستيم نه آنطور كه دين می‌گويد و همچنين می‌گويند ما براى فهم دين نيازى به علما و مراجع و فقها نداريم.

 

آیا این نظریات، فقط ادیان الهی را شامل می‌گردد یا ادیان غیر الهی و بشری را نیز شامل می‌گردد؟ اگر بگویند: فقط ادیان الهی را شامل می‌گردد، سخنی غیر عقلی و علمی است که فقط از لجاجت با خدا و دینش نشأت گرفته است، و اگر بگویند همه ادیان را شامل می‌شود، ناقض خودش می‌شود. اگر خوب و بد نداریم، پس چرا بحث می‌کنند که دین خوب است یا بد؟ و اگر خوب و بد نداریم، پس چطور می‌گویند: خودمان تشخیص می‌دهیم که چه چیز خوب است و چه چیز بد؟!
وقتی بیان، یا ادعا، یا نظریه‌ای، خودش ناقض خودش است، زیاد نیازی به بحث ندارد. چرا اگر همان را قبول کنند، خودش را نفی و نقض کرده است.
گفتند: نظریه‌پردازان معاصر (پست مدرن) می‌گویند: «ما مفهوم کلّی نداریم، پس هیچ چیزی قطعی نیست»! پرسیدم: آیا همین سخن خودش یک مفهوم کلی نیست؟ پاسخ ندادند.
الف – دین، یا از جانب خدا هست یا نیست؟ اگر از جانب خدا نباشد، دین بشری است و طبق گفته خودشان، هر کسی مجاز است به هر دینی که دلش می‌خواهد رجوع کند. خواه اسلام یا مسیحیت باشد، یا بودیسم و هندویسم یا مارکسیسم و لیبرالیسم؛ پس چرا فقط ادیان الهی (و در رأس آنها اسلام) را هدف گرفته‌اند. و اگر بگویند: «دین از جانب خداست»، پس چرا خودشان در امر خدا دخالت کرده و تشخیص می‌دهند که دین مال چه زمانی است و آیا امروز دین لازم هست یا نیست؟ 
الف – دین یعنی مجموعه‌ای شامل نوع نگرش به جهان و عالم هستی (جهان‌بینی) و نیز بایدها و نبایدهای منطبق بر آن (شریعت یا به قولی ایدئولوژی) – پس اساساً «بی‌دینی» در عالم وجود ندارد. هر نوع نگرشی به جهان و وضع قوانینی منطبق با آن نگرش، دین است. لذا فرمود کفار هم دین خود را دارند، پس به آنها بگو: « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ – دین شما برای خودتان، دین من برای خودم»
دقت کنیم که آن چه در خصوص دین و بی‌دینی می‌گویند، یک دعوای زرگری یا یک تاکتیک یا بهتر بگوییم کلک و حقه تبلیغی در جنگ نرم است و واقعش این است که می‌خواهند بگویند: «دین تو نه؛ دین من آری».
بدیهی است که دین اگر الهی باشد، بشر حق ندارد بگوید که کدام دین و تا چه زمانی؟ و اگر بشری است، «دین تو نه؛ دین من آری» یک دیکتاتوری بشری می‌باشد. خدا حق دارد و می‌تواند تعیین کند که کدام دین و اوست که می‌تواند بگوید: « إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ »، وگرنه بشر چه حقی دارد که بگوید این دین یا آن دین؟ هر چه بگوید: دیکتاتوری است.
ب – «بشر خدایی»، سخن جدیدی نمی‌باشد، هر چند که اخیراً در قالب نظریات غربی و با دیالوگ‌های جدید مطرح می‌شود. از وقتی خداوند متعال حضرت آدم (ع) و اولادش را آفرید، راه فریب بشر توسط ابلیس و سایر شیاطین انس و جنّ همین بوده که خودآگاه یا ناخودآگاه به انسان القا کنند که «تو خودت خدایی».

اما بشر به عقل و فطرت و تجربه می‌داند و می‌فهمد که نه تنها خدا نیست و حتی قدرت خلق یک مگس را ندارد، بلکه اگر آن مگس چیزی را از او برباید، قدرت بازگرداندن ندارد و در این امر، طالب و مطلوب همه ضعیف هستند.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ » (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم مثلى زده شده است، پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد، هرگز نتوانند مگسى را خلق کنند، هر چند براى آفريدن آن گرد آيند (همه افراد یا نیروها و امکانات خود را به کار گیرند)، و اگر آن مگس چيزى از آنها بربايد، نمى‏توانند آن را پس بگيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
ادعای «بشر خدایی»، جاهلانه‌ترین و مسخره‌ترین ادعایی که بشر به القای شیاطن می‌نماید.
ج – چون بشر (کافر و ملحد) می‌داند که ذاتاً فقیر و محتاج به غیر است و با فطرت و عقل می‌یابد که چاره‌از خدا ندارد و مخلوق و معبود آفریده شده است، همه همّ خود را مصروف این کرد که خدا را آن گونه که خودش می‌خواهد بسازد و سپس آن گونه که خودش می‌خواهد بندگی و پرستش کند. ریشه همه بت‌پرستی‌ها همین است.
خدایان دست ساز بشر نیز یا مصداق بیرونی هم پیدا می‌کنند، یا فقط در تصور ذهنی خلق می‌شوند. لذا بت‌پرستی، گوساله‌پرستی، طاغوت پرستی ... یا «ایسم»پرستی، هر چند که با وجهه‌ی «علم پرستی» یا «شهوت و لذت پرستی» ظهور کند، جایگزین خداپرستی می‌شود. و از آن جهت که بشر فطرتاً عاشق معبود است، این گروه ملحد که گمان می‌کنند بی‌خدا و بی‌دین هستند، آن عشق فطری خود به معبود حقیقی را، به معبودهای کاذب و دست‌ساز خود تعلق می‌دهند:
« وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ...» (البقره، 165)
ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا، همتايانى (از بت‏ها، ستارگان، اجنّه، قدرت‌ها و شهوت‌ها و ...) برمى‏گزينند كه آنها را دوست دارند، مانند دوست داشتن خدا؛ ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند شدت محب‌شان به الله است. (علایق و محبت‌های دیگرشان در طول محبت خداست)
ج – این که بشر مدعی می‌شود «ما می‌توانیم خودمان خوب و بد را تشخیص دهیم و نیازی به خدا نداریم» نیز از همان ادعاهای جاهلانه و متکبرانه‌ایست که طواغیب و قدرت‌ها القا می‌کنند و عوام‌الناس به استثمار کشیده شده نیز می‌پذیرند.
اگر امروز کسی به امریکا، انگلیس و متحدان فراماسون و صهیونیست‌شان بگوید که ما خودمان خوب و بد را تشخیص می‌دهیم، لطفاً شما دیکته نکنید، با انواع قتل‌ها و شکنجه‌ها و جنگ‌ها و تحریم‌ها پاسخش را می‌دهند. خدای کاذب همین‌طوری است، نه علم و حکمت و قدرت دارد و نه حلم و رأفت و رحمت دارد.
د - بدیهی است که قانون یا «عقلی و علمی» است و یا «اعتباری» که ممکن است مبتنی بر عقل و علم باشد یا نباشد.
بی‌تردید در قانون اعتباری – چه به حق باشد و چه به ناحق - فقط «زور» حاکم است. پس زور هر کس بیشتر بود، او قانونگذار است و خوب و بد به تشخیص اوست (نه تشخیص مردم).
خداوند متعال نیز می‌فرماید که هیچ کدام زوری ندارید و همه فقیر و محتاج هستید، شما حتی مالک خیر و شر یا فایده و ضرر خودتان هم نیستید. خلاقیت، الوهیت، ربوبیت، رزاقیت و کبریایی از آن من است؛ من علیم، حکیم و قادرم، پس قانون همان است که من خلق کردم و من ابلاغ می‌کنم.
اما در قوانین عقلی و علمی، سؤال از مدعیان این است که «بشر چه علمی دارد که گمان می‌کند می‌تواند مبتنی بر آن قانون وضع کند؟!»
وقتی کسی نه از اول جهان اطلاع دارد و نه از آخر آن و بر اوضاع و شرایط کنونی نیز احاطه ندارد، چگونه می‌تواند خیر و شر را تشخیص دهد و قانون وضع نماید؟!
بشر هنوز به خودش «موجود ناشناخته» می‌گوید و می‌افزاید که ناشناخته‌‌های ما در زمین و اعماق آب‌ها، کمتر از ناشناخته‌هایمان در آسمان‌ها نمی‌باشد – بشر هنوز نتوانسته یک رابطه‌ی منطقی، عقلی و علمی بین عقل – قلب و نفس خود تعریف کند، چه رسد به قوانین مرتبط به آنها را.
بشر در قرن علم، تکنولوژی و ارتباطات و در قرن فضا، هنوز دچار تبعیض نژادی است. بشر امروز (قدرت امروز) به جامعه‌ی از هم پاشیده‌ی غرب در اروپا و امریکا، اصالت خانواده را دیکته می‌کند و به جوامع اسلامی، فرو پاشیدن آن را دیکته می‌نماید. هنوز استعمار، استثمار، بردگی سنّتی و مدرن و ...، نه تنها ادامه دارد، بلکه رو به تزاید نهاده است. دولت‌های قدرتمند امروزی، با امپراطورهای قرون وسطی و با فراعنه‌ی عصر قدیم، هیچ تفاوتی ندارند، فقط لباس و ابزارشان متفاوت شده است. کدام علم؟ کدام بشر؟ کدام قانون؟ کدام بشر می‌تواند؟
طبق قوانین بشری، اهانت به یک سگ امریکایی محاکمه و مجازات دارد، اما کشتار مسلمانان و نسل‌کشی آنها از فلسطین گرفته تا میانمار، عین حقوق بشر است(؟!)
نکته:
اینها یا خدا را نشناخته‌اند و یا شناخته‌اند و به جنگش می‌روند و به خاطر تبعیت و عبادت خدایان درونی و برونی (نفس و طواغیت خارجی) به دشمنی خدا برخاسته‌اند و با او دشمنی می‌کنند – در واقع بندگان احمقی هستند که به روی خالق و خدای خود شمشیر کشیده و امید پیروزی هم دارند:
« خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ » (النّحل، 4)
ترجمه: انسان را از نطفه خلق کردیم، پس او به ناگاه دشمنی آشکار می‌کند!
از این رو، این گروه اصلاً فکر نمی‌کنند که اگر خدایی باشد (که هست)، دیگر تشخیص دین امروز و دین دیروز با اوست و ادعای ما خدا را هر طور که دلمان خواست اطاعت و عبادت می‌کنیم، حرف مفت است. چرا که «اطاعت و عبادت»، یعنی گردن نهادن به حکم او. لذا «هر طور که دلمان خواست»، یعنی ما خدای او هستیم و نه او خدای ما.
اما اگر خدایی نباشد (که هست)، پس باز هم «او را هر طور که خواستیم اطاعت و بندگی می‌کنیم»، معنا و مفهومی ندارد. چرا که اطاعت، به فرض «بودن» است و نه نبودن. و اساساً اگر خدایی نباشد، مبدأ و معادی نباشد (که هست)، یعنی همه چیز پوچ است. یعنی همه بعد از مرگ نیست می‌شوند.
اگر چنین است، پس چرا این قدر بحث می‌کنند؟ چرا سخن از قانون می‌زنند؟ و چه لجاجتی با دین دارند: هر کسی عمرش را هر طوری که دلش خواست می‌گذارند و بعد می‌میرد و همه یکسان هستند، چه مؤمن و چه کافر، چه عادل و چه ظالم. هر کسی اگر دلش خواست به مردم خدمت می‌کند، اگر دلش خواست ظلم و جنایت می‌کند – دیگر چه فرقی بین این دوست؟ یا به قول خودشان: بد و خوب چیست؟ بد و خوب نداریم. و نتیجه این سخن نیز ضمن تکذیب عقل، این است که زور حاکم می‌شود.

 

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 105
نویسنده : hosein

آیا می‌توان گفت که وقتی به خود می‌نگریم و می‌بینیم که علم ما از خودمان نیست و طبق بطلان تسلسل باید کسی باشد که علمش از خودش باشد، پس خدا علیم است؟

 

البته که نه تنها می‌توان چنین استدلال نمود، بلکه اساساً راه «خداشناسی» همین است.

یک اصل عقلی می‌گوید: «فاقد شیء نمی‌تواند معطی شیء باشد»، یعنی کسی که چیزی را ندارد، نمی‌تواند اعطا کننده‌ی آن چیز به دیگران باشد، پس اگر علم اعطا شده است، معلوم است که اعطا کننده‌ای دارد که علیم است.

توضیح:

انسان راه به «ذات اقدس الهی» ندارد (البته راه به هیچ ذاتی ندارد) و آن وجود مقدس را از طریق نشانه‌هایش، یعنی بروز و ظهور اسم‌ها و صفاتش می‌شناسد، چنان چه هر چیز دیگری را از روی نشانه‌هایش می‌شناسد.

نقص، کمی، کاستی و نیستی، شناسایی ندارند، چون اصلاً هستی نیافته و وجود خارجی ندارند، چنان چه از اسمش معلوم است، کاستی و نیستی هستند؛ یعنی جهل نبود علم است، ضعف نبود قدرت است، زشتی نبود زیبایی است و ... – اما هر چه هست، هستی و کمال است که در رتبه و درجه‌ای ظهور و تجلی یافته است. پس هر چیزی که هست، نشانه و اسم اوست.

امام خمینی (ره): «تمام عالم زنده است، همه هم اسم‌الله هستند. همه چیز اسم خداست. شما خودتان از اسماء‌الله هستید، زبان‌تان هم از اسماء‌الله است، دستتان هم از اسماء‌‌الله است ...؛ نمی‌توانید تفکیک کنید. خود شما اسم الله هستید، حرکات قلب‌تان هم اسم‌الله است، حرکات نبض‌تان هم اسم الله هست، این بادهایی که وزیده می‌شود، همه اسم‌الله هستند.» (تفسیر سوره حمد، ص 102)

پس هر چه در خود و عالم هستی می‌بینیم، همه مرتبه‌ای از هستی و کمال هستند و چون هر کدام با وجود خود نشان می‌دهند که کمال‌شان محدود است، نشان می‌دهند که برخوردار از فقر ذاتی هستند. یعنی در وجود یافتن محتاج کمالی در خارج از وجود خود می‌باشند و چون حدی برای کمال متصور نیست، ثابت می‌شود که باید هستی و کمال محضی باشد که در این موجودات متعین شده است. اگر علم هست، پس علیم هست و اگر زیبایی هست، پس جمیل هست و ... .

علم نیز از همین کمالاتی است که خداوند متعال در وجود هر مخلوقی به اندازه‌ی ظرفیت وجودی‌اش متجلی و ظاهر کرده است، به ویژه در انسان که به او عقل، شعور، منطق، وحی، اراده و اختیار نیز داده است. لذا فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا – البقره، 31» یعنی: او علم همه اسما و نشانه‌های خود را به آدم آموخت – و فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا – العلق، 5»، یعنی: و آن چه انسان نمی‌دانست را به او آموخت.

انسان به خودش و عالم هستی نگاه می‌کند و در آنها حیات، علم، زیبایی، قدرت، حکمت، نظم، تکامل و ... می‌بیند و با عقل و علم مشاهده می‌کند که کمال آنها قائم به خودشان نمی‌باشد، جرا که اولاً همه ممکن الوجود هستند و ثانیاً کمال در هر موجودی، حد و تعینی دارد. از سوی دیگر می‌فهمد که اساساً «هستی و کمال» تعین پذیر نیست و نمی‌تواند توأم با نیستی و نقص باشد، لذا می‌فهمد که لابد «هستی و کمال محض» وجود دارد.

البته اگر به خود بنگرد، بیشتر و بیشتر می‌فهمد، چرا که هر چه در عالم هستی هست، در خود او نیز وجود دارد. لذا در حدیث شریف فرمود: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» - هر کس خود را شناخت، به درستی که خدای خود را شناخته است.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 120
نویسنده : hosein

زمانی که ضریح امام حسین علیه‌السلام از ایران به کربلا برده می‌شد، مردم برای زیارت ضریح می‌رفتند. آیا زیارت ضریح نوعی بت پرستی نبود‌؟

 

باید به تفاوت «پرستش = بندگی» و «زیارت» توجه شود.

اگر مردم برای پرستش کسی یا چیزی به زیارت روند، بت‌پرستی و شرک است، حتی اگر زیارت شخص رسول اعظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و اله باشد، چه رسد به زیارت حرم یا ضریح.

اما در میان مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، هیچ زیارتی به قصد پرستش صورت نمی‌گیرد، حتی زیارت خانه‌ی خدا؛ چه رسد به زیارت اولیاء الله یا قبور آنها یا ضریح و ... ، بلکه همه به قصد «قربة الی الله» انجام می‌پذیرد.

الف - حتی در حج که به طواف کعبه می‌پردازیم یا در نماز که رو به قبله می‌ایستیم، جهت بدن و اعمال ما به سوی قبله است، اما نه جهت روح‌مان کعبه است و نه هدف از عبادتمان کعبه و قبله است. لذا در وقت حج به دعوت الهی لبیک می‌گوییم [اللهم لبیک] نه به کعبه؛ و در وقت نماز نیز رو به قبله می‌ایستیم و نیت می‌کنیم «قربة الی الله»، نه «قربة الی الکعبه».

زیارت اولیاء‌الله، زیارت برادران دینی، صله ارحام، زیارت علما، زیارت قبور و حرم‌ها نیز چنین است.

ب – اما در خصوص زیارت ضریح دقت شود که حتی در زیارت ضریحی که نصب شده نیز چیزی نیست، مگر به قصد و نیت عبادت الهی (قربة الی الله)، که به واسطه‌ی توجه و موّدت، به اولیای الهی محقق می‌گردد. چنان چه خداوند سبحان خود بدان تأکید نمود، تا جایی که این مودّت را اجر یا همان نتیجه و تأثیر مفید رسالت قلمداد نمود و فرمود: این مودت، همان بشارت الهی به اجر عبادت است:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشّوری، 23)

ترجمه: اين همان [پاداشى] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند [بدان] مژده داده است بگو به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى در باره خويشاوندان و هر كس نيكى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد] براى او در ثواب آن خواهيم افزود قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.

*- بدیهی است که حتی در زیارت شخص حضرت رسول اکرم و اهل بیت او علیهم الصلوة و السلام نیز اگر قصد عبادت خداوند متعال، قربت و نزدیکی به او، معرفت و محبت و مودت و تبعیت آنها نباشد نیز چیزی نیست و فایده‌ای هم ندارد و چه بسا ممکن است ضرر هم داشته باشد، چنان چه بسیاری از اشخاصی که آن ذوات مقدسه را دیدند، یک راست راهی جهنم شدند.

زیارت حرم و ضریح:

در میان حکما و عرفا اصطلاحی است که می‌گویند: «حبّ ذات، حبّ آثار ذات را به دنبال دارد». یعنی انسان اگر کسی یا چیزی را دوست داشته باشد، حتماً هر چه اثر اوست یا متعلق به اوست یا منصوب به او می‌باشد را نیز دوست دارد. لذا کسی که کشورش را دوست دارد، هم دشت سرسبز آن را دوست دارد، هم بیابان خشک آن را دوست دارد، هم نامش را دوست دارد و هم نقشه‌اش را دوست دارد.

همین طور است اگر کسی شخصی (مثل: مادر، پدر، همسر، فرزند، رفیق، معلم، نویسنده، هنرمند و ...) را دوست داشته باشد، هر چه متعلق به اوست را نیز دوست دارد، اگر چه اسم، نامه، عکس و یا حتی ذکر و یاد او باشد.

از این رو، بدیهی است کسی که خدا را دوست دارد، بندگان خدا (از ملائک گرفته تا طبیعت و انسان‌ها) را نیز دوست دارد و در میان آنان، کسانی که نزدیک‌تر به محبوب هستند را بیشتر دوست دارد و البته هر چه متعلق به آنان باشد را نیز دوست دارد.

شیعیان (و البته بسیاری از اهل سنّت)، نه تنها «مودّت» اهل بیت علیهم‌السلام را در دل دارند، بلکه عاشق آنها هستند. لذا هر چه متعلق به آنان باشد را نیز دوست دارند. هم حرم و ضریح آنان را دوست دارند و هم روی زائر را می‌بوسند و هم اسم، عکس، ضریح نصب نشده یا هر چه یاد آنان را زنده کند و بویی از یار داشته باشند را دوست دارند.

این قانون عشق است و وقتی «قربة الی الله» شد، عین عبادت است.

این معنا در میان شیعیان و به ویژه ایرانی‌ها که از فرهنگ لطیف‌تری برخوردار هستند، بیشتر تجلی یافته است، چنان در شعر و ادب آنها نیز بسیار نمود دارد:

ای نامه که می‌روی به سویش

از جانب من ببوس رویش

لعل دل من ضمیمه‌ی توست

برگیر و در آویز به مویش

زیارت ضریح نصب نشده، دقیقاً مصداق همین ابیات بود.

شرک و فلسفه شرک خواندن هر گونه محبت و اتصالی:

شرک یعنی «شریک گرفتن با خدا در بندگی و عبادت»، که در اشکال مختلفی بروز و ظهور دارد. لذا نه زیارت شرک است، نه توسل شرک است، نه اعتقاد به شفاعت شرک است و نه هر گونه مودّت و محبتی شرک است، مگر آن که «قربة الی الله» نباشد.

این که می‌بینید «وهابیت – نه اهل سنّت» هر گونه اعتقاد به دعا، توسل، شفاعت، زیارت و ... را از جانب خود «شرک» می‌خواند، اولاً خودش شرک است که به جای خدا تعریف شرک نموده و مصادیق آن را خود تعیین می‌کند و ثانیاً برای قطع هر گونه ارتباط و نزدیکی با اولیای خداست.

آنها خود مشرک هستند، برای خدا جسمیت قائلند و در دین خدا نیز بدعت‌گزاری می‌کنند. بنیانگذارشان فراماسون انگلیس است و خود دائماً زایر و متوسل به اربابان صهیونیست خود هستند، اما زیارت یا توسل به اهل عصمت علیهم‌السلام را شرک می‌خوانند. لذا خروجی آنها نیز مفتی‌های وهابی با فتاوای فراماسونی (به ویژه در جایز شمردن قتل عام و نیز روابط جنسی) می‌شود و مریدان و پیروانی چون: القاعده، طالبان، سلفی و تکفیری پیدا می‌کنند که بزرگ‌ترین عبادت‌شان نیز قتل عام شیعه و سنی می‌باشد.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 124
نویسنده : hosein

قرآن صامت است و ما انسان ها ناطق ،پس ما ارجحیت داریم.حالا چه دلیلی برای حجیت قرآن و ضروریت رجوع به آن باقی می ماند؟

 

اگر چنین باشد که انسان نباید هیچ کتابی را بخواند، چرا که انسان ناطق است و همه کتب صامت! اما در خصوص «انسان» و «قرآن» توجه به نکات ذیل لازم است:
الف – چون فرض نموده‌اند که قرآن یعنی سطور نوشته شده بر روی چند صفحه کاغذِ قرار گرفته بین دو جلد، آن را صامت و خود را ناطق و برتر گمان نموده‌اند!
قرآن کریم، کلام الله است که به قلب پیامبر اکرم (ص) وحی شده و از طریق کلام او به انسان ابلاغ شده است، نه این که یک کتاب چند صفحه‌ای باشد که از سوی خدا نازل شده باشد. پس «قرآن» صامت نیست، بلکه فقط صورت این کتابی که در دست ماست (سطر، صفحه و کاغذ)، صامت است. قرآن عین کلام است و برترین کلام الله، چون کلام الله است.
ب – اما در مقایسه انسان ناطق با همین صورت کتاب صامت نیز باید گفت: «مگر هر ناطقی نسبت به هر کتابی رحجان دارد؟» بالاخره انسان تا وقتی لب به کلام نگشوده، او هم صامت است و وقتی حرف زد، کلامش با کلام مقایسه می‌شود تا فهمیده شود کدام رحجان دارد و برتر است؟ یعنی دو کلام با هم مقایسه می‌شوند. در مقایسه بین دو چیز، باید سنخیت لحاظ شود. آیا می‌توان گفت: انسانی که چیزی از ریاضی و فیزیک نمی‌داند، به صرف این که موجودی ناطق است، بر علوم مندرج در کتب ریاضی و فیزیک ارجحیت دارد یا ندارد؟ قطعاً پاسخ این است که این دو موضوع [انسان و علوم مندرج در یک کتاب] سنخیتی ندارند که با یک دیگر مقایسه شوند، مگر آن که سؤال شود: «آیا علم به ریاضی و فیزیک یک انسانی که چیزی در این زمینه نمی‌داند، بر علم مندرج در کتاب ارجحیت دارد؟» در چنین صورتی قطعاً پاسخ منفی است و آن که نمی‌داند، باید به کتاب مراجعه کند تا بداند. وگرنه نشر و تحصیل علم معنا و مصداقی نداشت. در مورد قرآن نیز چنین است. کسی که نمی‌داند، باید مراجعه نماید تا بداند. ببنیم چه زیبا بحث «انسان» با «علمِ انسان» را جدا مطرح نموده و می‌فرماید، بخوان، به نام پروردگارت که به انسان با قلمِ (صنع و خلقت و نیز کتابت) خود، آن چه را نمی‌دانست آموخت.

«إقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (القلم، 3 تا 5)
ترجمه: بخوان و پروردگار تو كريم‌ترين [كريمان] است * همان كس كه به وسيله قلم آموخت * آنچه را كه انسان نمى‏دانست [به او] آموخت».

ج – و اما نکته‌ی مهم‌تر آن که اگر بخواهیم بین «ناطق» و «صامت» نیز مقایسه‌ای انجام بدهیم، باید بین قرآن ناطق با قرآن صامت انجام دهیم، نه بین هر موجودی [ما] که ناطق است، با قرآن. لذا اگر قرآن کریم فقط به شکل کتابت نازل شده بود (که اصلاً بدین شکل نازل نشده)، چنین شبهه‌ای جای تأمل داشت، اما قرآن اول فرد است، انسان است و سپس کتابت. قرآن کتاب شرح انسان است. خالق او، رب، جهان او، اول و آخر او، حقوق او، روابط او، بایدها و نبایدهای او، عوامل رشد و اسباب سقوط او را بیان کرده است:

«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (الأنبیاء، 10)
ترجمه: در حقيقت ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است آيا نمى‏انديشيد.

لذا اصل قرآن، همان انسان کامل است و نه کتابت. اگر به رسول وحی نشود و اگر رسول ابلاغ نکند و اگر به رسول (ص) رجوع نشود که قرآنی وجود نخواهد داشت.
در این مقایسه، معلوم است که قرآن ناطق (معصوم) بر قرآن صامت (کتابت) رجحان دارد. چنان چه امیرالمؤمنین علیه‌السلام در هنگامی که یارانش فریب قرآن صامت بر سر نیزه را خورده بودند و از امام خود مؤمن‌تر شده و به ایشان معترض شدند که: «ما با قرآن نمی جنگیم» فریاد بر می‌آورد که: «قرآن منم. آن کتابتی بیش نیست که برای فریب بر سر نیزه‌ها رفته است.»
پس، قرآن ناطق (معصوم) بر قرآن صامت (کتابت) ارجحیت و برتریت دارد، نه هر انسان ناطقی. و اساساً اگر قرآن ناطق نباشد، قرآن صامتی نیز قابل تعیّن و دریافت نمی‌باشد. این قرآن ناطق است که آیات الهی (نشانه‌های الهی) را برای ما می‌خواند، ما را تزکیه می‌کند تا وحی را درک کنیم و سپس کتاب و حکمت را تعلیم می‌دهد.

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ» (آل عمران، 164)
ترجمه: به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 143
نویسنده : hosein
در صدر اسلام ، خط کوفی بود و نقطه نداشت لذا حروفی چون ( ر-ز )،( س-ش )،(ط-ظ) و...، کاملا شبیه به هم 

بوده اند، پس از کجا معلوم که در تبدیل به خطوط بعدی اشتباهی رخ نداده باشد؟


همه‌ی خطوط در زبان‌های متفاوت، سیر تحول تکاملی داشته‌اند، اما چگونگی این تحولات همه شناخته شده و ثبت شده می‌باشند، وگرنه نه تنها قرآن کریم، بلکه کلّ تاریخ با سؤال «از کجا معلوم؟» مواجه می‌گردید. اما امروزه حتی به نوشتارهای افلاطون و ارسطو نیز استناد می‌شود.بدیهی است همان‌گونه که حوادث تاریخی و یا جملات بزرگان دینی و علمی و یا حتی سلاطین، ابتدا در سینه‌ها ثبت می‌شد و سپس به زبان‌ها بیان می‌گردید و بعدها نوشته می‌شد، قرآن کریم نیز ابتدا در سینه‌ها ثبت شده و به اقوال بیان می‌گردید و سپس به نگارش رسید، لذا نگارش کتاب‌های اولیه نیز بر اساس «بیان و کلام» بود و تطبیق نوشتار با گفتار به صورت مستمر انجام می‌پذیرفت. چنان چه حافظین و نویسندگان به وصورت مستمر نزد رسول الله صلوات علیه و آله جمع می‌شدند و محفوظات یا نوشتارهای خود را می‌خواندند تا اگر خطایی دارد، تصحیح شود

 

:الف – قرآن بدون نقطه

اما، نقطه نداشتن در ابتدای نگارش قرآن کریم به خط کوفی، بدان معنا نیست که هیچ وجه تمایزی بین حروف هم شکل، اما نقطه‌دار و بی‌نقطه وجود نداشت. وگرنه خواندن برای خودشان نیز میسر نمی‌گردید و خواننده نمی‌توانست تشخیص دهد که آیا «طالم» نوشته شده یا «ظالم»؟ و یا «مغضوب» نوشته شده یا «مغصوب» و با «معصوب».

پس، خط کوفی نیز مانند سایر خطوط قدیمی، دارای وجه تمایزهایی در شکل حروف شبیه به هم داشت (که در تصویر نشان داده شده است).

در هر حال وقتی می‌گویند امیرالمؤمنین، حضرت علی علیه‌السلام، خطبه‌ای خواند که در آن هیچ نقطه‌ای وجود نداشت، منظور این نیست که اگر آن را به خط کوفی می‌نوشتند، نقطه نداشت، چرا که آن خط اساساً نقطه نداشت، بلکه منظور این بود که در خطبه‌ی ایشان، کلماتی که امروز به نقطه نوشته می‌شود مثل (ب، ت، ش و ...) وجود نداشت. پس معلوم است که حروف و کلمات بی‌نقطه از مشابه با نقطه‌ی آن قابل شناسایی بوده است.

«... خطوط کوفی در سده اول هجری قمری به همان صورت ساده خود به رسم الخط‌های مکی و مدنی‌، کوفی نوشته می‌شد و در تنوع و تحسین آن کوشش به عمل نمی‌آمد. در اوایل دوران بنی عباس خط کوفی از حوزه عربستان تجاوز کرد و در کشورهای دیگر مانند آسیای صغیر و مصر و شمال آفریقا گسترش یافت.

کم کم قلم‌های دیگری استخراج و انواع مختلفی از آن پدیدار گشت. این خط در طول سه سده اول هجری قمری به شدت رواج یافت و در تمام شئون اجتماعی و اسلامی چهره درخشانی پیدا کرد. خط کوفی در عصر دولت عباسی به مرتبه رفیعی از تفنن و زیبایی در رسم و شکل رسید. دوازده نوع خط به مرور ایام از خط کوفی استخراج گردید که به منزله شاخه‌های خط کوفی به شمار می‌رود. ( زمانی، ١٣٨١، 29 – 30)

 

:ب - آغاز نقطه‌گذاری در خط کوفی

آغاز نقطه‌گذاری در خط کوفی نیز مربوط به قرون بعدی نمی‌باشد، بلکه در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که خود امام معصوم، مخزن وحی، معدن علم و بزرگ‌ترین ادیب عرب از گذشته تا کنون بودند صورت گرفته است.

«خط کوفی اولیه فاقد نقطه و حرکت و علامت بود، بنابراین اولین حرکت در جهت توسعه و تکمیل خط کوفی توجه مسلمانان به اعراب و اعجام بود. زیرا با گسترش اسلام به سرزمین‌های غیر عربی و آشنایی غیر آن‌ها با قرآن‌، لزوم درست خواندن کتاب آسمانی مطرح شد و این نیاز، مسلمانان را وا داشت تا برای پرهیز از اشتباه در کلام الهی چاره اندیشی کنند، در این زمان ابوالاسود دوئلی که از فضلا بود و در خدمت حضرت علی(ع) به اکتساب علوم پرداخته و از آن بزرگوار اخذ نحو کرده بود‌، برای سهولت خواندن قرآن ، وضع نقطه نمود تا کلمات و حرکات شناخته شوند. (ایمانی، 1384، 96 – 97)

:ج – تفاوت‌ها

اشکال هندسی – کشیدگی و کوتاهی – خطوط عمودی و افقی – تفاوت در کشیدگی خط کرسی یا شکل و طول خطوط عمودی و ایستا و ...، همه تفاوت‌هایی بود که حروف شبیه به هم را از یک دیگر جدا می‌نمود.

:د – هماهنگی الفاظ، جملات و مفاهیم

بدیهی است که اگر تغییر در خط و نگارش مانند صاعقه ناگهانی صورت می‌گرفت و نه به تدریج، و علم قرآن کریم نیز فقط در نوشتارها وجود داشت و نه در سینه‌ها و ...، ممکن بود ایراد مطروحه وارد باشد، که در این صورت ناهماهنگی لفظی، شکلی، معنایی، مفهومی ... و حتی موضوعی در قرآن کریم پیش می‌آمد که نیامده است و یا حتی تناقض بین آیات و مفاهیم دیده می‌شد که دیده نمی‌شود و این چنین قابل تلاوت، فهم، تأمل، تعمق، تعقل، تفسیر، تأویل، انطباق با سایر علومی که از ائمه اطهار علیهم‌السلام در قالب بیانات، کتابت‌ها و ادعیه رسیده است میسر نمی‌گردید. لذا دقت داشته باشید که طرح و القای این شبهات بیشتر برای این است که خواننده دست کم یک احتمال نسبت به تحریف قرآن در ذهن خود ایجاد نماید. همین احتمال، حتی بدون آن که ثابت شود نیز تمامی پایه‌های باوری و ایمانی او را متزلزل می‌کند و راه برای تخریب کامل مساعد می‌گرداند. وگرنه خودشان به تاریخچه سیر تحول خطوط مختلف و از جمله خط کوفی به خوبی واقفند.

 


(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
سلام* خوش آمده اید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیاز من و آدرس niazman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com