عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 120
نویسنده : hosein

زمانی که ضریح امام حسین علیه‌السلام از ایران به کربلا برده می‌شد، مردم برای زیارت ضریح می‌رفتند. آیا زیارت ضریح نوعی بت پرستی نبود‌؟

 

باید به تفاوت «پرستش = بندگی» و «زیارت» توجه شود.

اگر مردم برای پرستش کسی یا چیزی به زیارت روند، بت‌پرستی و شرک است، حتی اگر زیارت شخص رسول اعظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و اله باشد، چه رسد به زیارت حرم یا ضریح.

اما در میان مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، هیچ زیارتی به قصد پرستش صورت نمی‌گیرد، حتی زیارت خانه‌ی خدا؛ چه رسد به زیارت اولیاء الله یا قبور آنها یا ضریح و ... ، بلکه همه به قصد «قربة الی الله» انجام می‌پذیرد.

الف - حتی در حج که به طواف کعبه می‌پردازیم یا در نماز که رو به قبله می‌ایستیم، جهت بدن و اعمال ما به سوی قبله است، اما نه جهت روح‌مان کعبه است و نه هدف از عبادتمان کعبه و قبله است. لذا در وقت حج به دعوت الهی لبیک می‌گوییم [اللهم لبیک] نه به کعبه؛ و در وقت نماز نیز رو به قبله می‌ایستیم و نیت می‌کنیم «قربة الی الله»، نه «قربة الی الکعبه».

زیارت اولیاء‌الله، زیارت برادران دینی، صله ارحام، زیارت علما، زیارت قبور و حرم‌ها نیز چنین است.

ب – اما در خصوص زیارت ضریح دقت شود که حتی در زیارت ضریحی که نصب شده نیز چیزی نیست، مگر به قصد و نیت عبادت الهی (قربة الی الله)، که به واسطه‌ی توجه و موّدت، به اولیای الهی محقق می‌گردد. چنان چه خداوند سبحان خود بدان تأکید نمود، تا جایی که این مودّت را اجر یا همان نتیجه و تأثیر مفید رسالت قلمداد نمود و فرمود: این مودت، همان بشارت الهی به اجر عبادت است:

«ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» (الشّوری، 23)

ترجمه: اين همان [پاداشى] است كه خدا بندگان خود را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند [بدان] مژده داده است بگو به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى در باره خويشاوندان و هر كس نيكى به جاى آورد [و طاعتى اندوزد] براى او در ثواب آن خواهيم افزود قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است.

*- بدیهی است که حتی در زیارت شخص حضرت رسول اکرم و اهل بیت او علیهم الصلوة و السلام نیز اگر قصد عبادت خداوند متعال، قربت و نزدیکی به او، معرفت و محبت و مودت و تبعیت آنها نباشد نیز چیزی نیست و فایده‌ای هم ندارد و چه بسا ممکن است ضرر هم داشته باشد، چنان چه بسیاری از اشخاصی که آن ذوات مقدسه را دیدند، یک راست راهی جهنم شدند.

زیارت حرم و ضریح:

در میان حکما و عرفا اصطلاحی است که می‌گویند: «حبّ ذات، حبّ آثار ذات را به دنبال دارد». یعنی انسان اگر کسی یا چیزی را دوست داشته باشد، حتماً هر چه اثر اوست یا متعلق به اوست یا منصوب به او می‌باشد را نیز دوست دارد. لذا کسی که کشورش را دوست دارد، هم دشت سرسبز آن را دوست دارد، هم بیابان خشک آن را دوست دارد، هم نامش را دوست دارد و هم نقشه‌اش را دوست دارد.

همین طور است اگر کسی شخصی (مثل: مادر، پدر، همسر، فرزند، رفیق، معلم، نویسنده، هنرمند و ...) را دوست داشته باشد، هر چه متعلق به اوست را نیز دوست دارد، اگر چه اسم، نامه، عکس و یا حتی ذکر و یاد او باشد.

از این رو، بدیهی است کسی که خدا را دوست دارد، بندگان خدا (از ملائک گرفته تا طبیعت و انسان‌ها) را نیز دوست دارد و در میان آنان، کسانی که نزدیک‌تر به محبوب هستند را بیشتر دوست دارد و البته هر چه متعلق به آنان باشد را نیز دوست دارد.

شیعیان (و البته بسیاری از اهل سنّت)، نه تنها «مودّت» اهل بیت علیهم‌السلام را در دل دارند، بلکه عاشق آنها هستند. لذا هر چه متعلق به آنان باشد را نیز دوست دارند. هم حرم و ضریح آنان را دوست دارند و هم روی زائر را می‌بوسند و هم اسم، عکس، ضریح نصب نشده یا هر چه یاد آنان را زنده کند و بویی از یار داشته باشند را دوست دارند.

این قانون عشق است و وقتی «قربة الی الله» شد، عین عبادت است.

این معنا در میان شیعیان و به ویژه ایرانی‌ها که از فرهنگ لطیف‌تری برخوردار هستند، بیشتر تجلی یافته است، چنان در شعر و ادب آنها نیز بسیار نمود دارد:

ای نامه که می‌روی به سویش

از جانب من ببوس رویش

لعل دل من ضمیمه‌ی توست

برگیر و در آویز به مویش

زیارت ضریح نصب نشده، دقیقاً مصداق همین ابیات بود.

شرک و فلسفه شرک خواندن هر گونه محبت و اتصالی:

شرک یعنی «شریک گرفتن با خدا در بندگی و عبادت»، که در اشکال مختلفی بروز و ظهور دارد. لذا نه زیارت شرک است، نه توسل شرک است، نه اعتقاد به شفاعت شرک است و نه هر گونه مودّت و محبتی شرک است، مگر آن که «قربة الی الله» نباشد.

این که می‌بینید «وهابیت – نه اهل سنّت» هر گونه اعتقاد به دعا، توسل، شفاعت، زیارت و ... را از جانب خود «شرک» می‌خواند، اولاً خودش شرک است که به جای خدا تعریف شرک نموده و مصادیق آن را خود تعیین می‌کند و ثانیاً برای قطع هر گونه ارتباط و نزدیکی با اولیای خداست.

آنها خود مشرک هستند، برای خدا جسمیت قائلند و در دین خدا نیز بدعت‌گزاری می‌کنند. بنیانگذارشان فراماسون انگلیس است و خود دائماً زایر و متوسل به اربابان صهیونیست خود هستند، اما زیارت یا توسل به اهل عصمت علیهم‌السلام را شرک می‌خوانند. لذا خروجی آنها نیز مفتی‌های وهابی با فتاوای فراماسونی (به ویژه در جایز شمردن قتل عام و نیز روابط جنسی) می‌شود و مریدان و پیروانی چون: القاعده، طالبان، سلفی و تکفیری پیدا می‌کنند که بزرگ‌ترین عبادت‌شان نیز قتل عام شیعه و سنی می‌باشد.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 124
نویسنده : hosein

قرآن صامت است و ما انسان ها ناطق ،پس ما ارجحیت داریم.حالا چه دلیلی برای حجیت قرآن و ضروریت رجوع به آن باقی می ماند؟

 

اگر چنین باشد که انسان نباید هیچ کتابی را بخواند، چرا که انسان ناطق است و همه کتب صامت! اما در خصوص «انسان» و «قرآن» توجه به نکات ذیل لازم است:
الف – چون فرض نموده‌اند که قرآن یعنی سطور نوشته شده بر روی چند صفحه کاغذِ قرار گرفته بین دو جلد، آن را صامت و خود را ناطق و برتر گمان نموده‌اند!
قرآن کریم، کلام الله است که به قلب پیامبر اکرم (ص) وحی شده و از طریق کلام او به انسان ابلاغ شده است، نه این که یک کتاب چند صفحه‌ای باشد که از سوی خدا نازل شده باشد. پس «قرآن» صامت نیست، بلکه فقط صورت این کتابی که در دست ماست (سطر، صفحه و کاغذ)، صامت است. قرآن عین کلام است و برترین کلام الله، چون کلام الله است.
ب – اما در مقایسه انسان ناطق با همین صورت کتاب صامت نیز باید گفت: «مگر هر ناطقی نسبت به هر کتابی رحجان دارد؟» بالاخره انسان تا وقتی لب به کلام نگشوده، او هم صامت است و وقتی حرف زد، کلامش با کلام مقایسه می‌شود تا فهمیده شود کدام رحجان دارد و برتر است؟ یعنی دو کلام با هم مقایسه می‌شوند. در مقایسه بین دو چیز، باید سنخیت لحاظ شود. آیا می‌توان گفت: انسانی که چیزی از ریاضی و فیزیک نمی‌داند، به صرف این که موجودی ناطق است، بر علوم مندرج در کتب ریاضی و فیزیک ارجحیت دارد یا ندارد؟ قطعاً پاسخ این است که این دو موضوع [انسان و علوم مندرج در یک کتاب] سنخیتی ندارند که با یک دیگر مقایسه شوند، مگر آن که سؤال شود: «آیا علم به ریاضی و فیزیک یک انسانی که چیزی در این زمینه نمی‌داند، بر علم مندرج در کتاب ارجحیت دارد؟» در چنین صورتی قطعاً پاسخ منفی است و آن که نمی‌داند، باید به کتاب مراجعه کند تا بداند. وگرنه نشر و تحصیل علم معنا و مصداقی نداشت. در مورد قرآن نیز چنین است. کسی که نمی‌داند، باید مراجعه نماید تا بداند. ببنیم چه زیبا بحث «انسان» با «علمِ انسان» را جدا مطرح نموده و می‌فرماید، بخوان، به نام پروردگارت که به انسان با قلمِ (صنع و خلقت و نیز کتابت) خود، آن چه را نمی‌دانست آموخت.

«إقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (القلم، 3 تا 5)
ترجمه: بخوان و پروردگار تو كريم‌ترين [كريمان] است * همان كس كه به وسيله قلم آموخت * آنچه را كه انسان نمى‏دانست [به او] آموخت».

ج – و اما نکته‌ی مهم‌تر آن که اگر بخواهیم بین «ناطق» و «صامت» نیز مقایسه‌ای انجام بدهیم، باید بین قرآن ناطق با قرآن صامت انجام دهیم، نه بین هر موجودی [ما] که ناطق است، با قرآن. لذا اگر قرآن کریم فقط به شکل کتابت نازل شده بود (که اصلاً بدین شکل نازل نشده)، چنین شبهه‌ای جای تأمل داشت، اما قرآن اول فرد است، انسان است و سپس کتابت. قرآن کتاب شرح انسان است. خالق او، رب، جهان او، اول و آخر او، حقوق او، روابط او، بایدها و نبایدهای او، عوامل رشد و اسباب سقوط او را بیان کرده است:

«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (الأنبیاء، 10)
ترجمه: در حقيقت ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است آيا نمى‏انديشيد.

لذا اصل قرآن، همان انسان کامل است و نه کتابت. اگر به رسول وحی نشود و اگر رسول ابلاغ نکند و اگر به رسول (ص) رجوع نشود که قرآنی وجود نخواهد داشت.
در این مقایسه، معلوم است که قرآن ناطق (معصوم) بر قرآن صامت (کتابت) رجحان دارد. چنان چه امیرالمؤمنین علیه‌السلام در هنگامی که یارانش فریب قرآن صامت بر سر نیزه را خورده بودند و از امام خود مؤمن‌تر شده و به ایشان معترض شدند که: «ما با قرآن نمی جنگیم» فریاد بر می‌آورد که: «قرآن منم. آن کتابتی بیش نیست که برای فریب بر سر نیزه‌ها رفته است.»
پس، قرآن ناطق (معصوم) بر قرآن صامت (کتابت) ارجحیت و برتریت دارد، نه هر انسان ناطقی. و اساساً اگر قرآن ناطق نباشد، قرآن صامتی نیز قابل تعیّن و دریافت نمی‌باشد. این قرآن ناطق است که آیات الهی (نشانه‌های الهی) را برای ما می‌خواند، ما را تزکیه می‌کند تا وحی را درک کنیم و سپس کتاب و حکمت را تعلیم می‌دهد.

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ» (آل عمران، 164)
ترجمه: به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)
تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1393
بازدید : 143
نویسنده : hosein
در صدر اسلام ، خط کوفی بود و نقطه نداشت لذا حروفی چون ( ر-ز )،( س-ش )،(ط-ظ) و...، کاملا شبیه به هم 

بوده اند، پس از کجا معلوم که در تبدیل به خطوط بعدی اشتباهی رخ نداده باشد؟


همه‌ی خطوط در زبان‌های متفاوت، سیر تحول تکاملی داشته‌اند، اما چگونگی این تحولات همه شناخته شده و ثبت شده می‌باشند، وگرنه نه تنها قرآن کریم، بلکه کلّ تاریخ با سؤال «از کجا معلوم؟» مواجه می‌گردید. اما امروزه حتی به نوشتارهای افلاطون و ارسطو نیز استناد می‌شود.بدیهی است همان‌گونه که حوادث تاریخی و یا جملات بزرگان دینی و علمی و یا حتی سلاطین، ابتدا در سینه‌ها ثبت می‌شد و سپس به زبان‌ها بیان می‌گردید و بعدها نوشته می‌شد، قرآن کریم نیز ابتدا در سینه‌ها ثبت شده و به اقوال بیان می‌گردید و سپس به نگارش رسید، لذا نگارش کتاب‌های اولیه نیز بر اساس «بیان و کلام» بود و تطبیق نوشتار با گفتار به صورت مستمر انجام می‌پذیرفت. چنان چه حافظین و نویسندگان به وصورت مستمر نزد رسول الله صلوات علیه و آله جمع می‌شدند و محفوظات یا نوشتارهای خود را می‌خواندند تا اگر خطایی دارد، تصحیح شود

 

:الف – قرآن بدون نقطه

اما، نقطه نداشتن در ابتدای نگارش قرآن کریم به خط کوفی، بدان معنا نیست که هیچ وجه تمایزی بین حروف هم شکل، اما نقطه‌دار و بی‌نقطه وجود نداشت. وگرنه خواندن برای خودشان نیز میسر نمی‌گردید و خواننده نمی‌توانست تشخیص دهد که آیا «طالم» نوشته شده یا «ظالم»؟ و یا «مغضوب» نوشته شده یا «مغصوب» و با «معصوب».

پس، خط کوفی نیز مانند سایر خطوط قدیمی، دارای وجه تمایزهایی در شکل حروف شبیه به هم داشت (که در تصویر نشان داده شده است).

در هر حال وقتی می‌گویند امیرالمؤمنین، حضرت علی علیه‌السلام، خطبه‌ای خواند که در آن هیچ نقطه‌ای وجود نداشت، منظور این نیست که اگر آن را به خط کوفی می‌نوشتند، نقطه نداشت، چرا که آن خط اساساً نقطه نداشت، بلکه منظور این بود که در خطبه‌ی ایشان، کلماتی که امروز به نقطه نوشته می‌شود مثل (ب، ت، ش و ...) وجود نداشت. پس معلوم است که حروف و کلمات بی‌نقطه از مشابه با نقطه‌ی آن قابل شناسایی بوده است.

«... خطوط کوفی در سده اول هجری قمری به همان صورت ساده خود به رسم الخط‌های مکی و مدنی‌، کوفی نوشته می‌شد و در تنوع و تحسین آن کوشش به عمل نمی‌آمد. در اوایل دوران بنی عباس خط کوفی از حوزه عربستان تجاوز کرد و در کشورهای دیگر مانند آسیای صغیر و مصر و شمال آفریقا گسترش یافت.

کم کم قلم‌های دیگری استخراج و انواع مختلفی از آن پدیدار گشت. این خط در طول سه سده اول هجری قمری به شدت رواج یافت و در تمام شئون اجتماعی و اسلامی چهره درخشانی پیدا کرد. خط کوفی در عصر دولت عباسی به مرتبه رفیعی از تفنن و زیبایی در رسم و شکل رسید. دوازده نوع خط به مرور ایام از خط کوفی استخراج گردید که به منزله شاخه‌های خط کوفی به شمار می‌رود. ( زمانی، ١٣٨١، 29 – 30)

 

:ب - آغاز نقطه‌گذاری در خط کوفی

آغاز نقطه‌گذاری در خط کوفی نیز مربوط به قرون بعدی نمی‌باشد، بلکه در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که خود امام معصوم، مخزن وحی، معدن علم و بزرگ‌ترین ادیب عرب از گذشته تا کنون بودند صورت گرفته است.

«خط کوفی اولیه فاقد نقطه و حرکت و علامت بود، بنابراین اولین حرکت در جهت توسعه و تکمیل خط کوفی توجه مسلمانان به اعراب و اعجام بود. زیرا با گسترش اسلام به سرزمین‌های غیر عربی و آشنایی غیر آن‌ها با قرآن‌، لزوم درست خواندن کتاب آسمانی مطرح شد و این نیاز، مسلمانان را وا داشت تا برای پرهیز از اشتباه در کلام الهی چاره اندیشی کنند، در این زمان ابوالاسود دوئلی که از فضلا بود و در خدمت حضرت علی(ع) به اکتساب علوم پرداخته و از آن بزرگوار اخذ نحو کرده بود‌، برای سهولت خواندن قرآن ، وضع نقطه نمود تا کلمات و حرکات شناخته شوند. (ایمانی، 1384، 96 – 97)

:ج – تفاوت‌ها

اشکال هندسی – کشیدگی و کوتاهی – خطوط عمودی و افقی – تفاوت در کشیدگی خط کرسی یا شکل و طول خطوط عمودی و ایستا و ...، همه تفاوت‌هایی بود که حروف شبیه به هم را از یک دیگر جدا می‌نمود.

:د – هماهنگی الفاظ، جملات و مفاهیم

بدیهی است که اگر تغییر در خط و نگارش مانند صاعقه ناگهانی صورت می‌گرفت و نه به تدریج، و علم قرآن کریم نیز فقط در نوشتارها وجود داشت و نه در سینه‌ها و ...، ممکن بود ایراد مطروحه وارد باشد، که در این صورت ناهماهنگی لفظی، شکلی، معنایی، مفهومی ... و حتی موضوعی در قرآن کریم پیش می‌آمد که نیامده است و یا حتی تناقض بین آیات و مفاهیم دیده می‌شد که دیده نمی‌شود و این چنین قابل تلاوت، فهم، تأمل، تعمق، تعقل، تفسیر، تأویل، انطباق با سایر علومی که از ائمه اطهار علیهم‌السلام در قالب بیانات، کتابت‌ها و ادعیه رسیده است میسر نمی‌گردید. لذا دقت داشته باشید که طرح و القای این شبهات بیشتر برای این است که خواننده دست کم یک احتمال نسبت به تحریف قرآن در ذهن خود ایجاد نماید. همین احتمال، حتی بدون آن که ثابت شود نیز تمامی پایه‌های باوری و ایمانی او را متزلزل می‌کند و راه برای تخریب کامل مساعد می‌گرداند. وگرنه خودشان به تاریخچه سیر تحول خطوط مختلف و از جمله خط کوفی به خوبی واقفند.

 


(اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج)**** (الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم)

تعداد صفحات : 6
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد


سلام* خوش آمده اید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیاز من و آدرس niazman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com